۶۲

مهمترین یادگاری که از دوران دانشجویی و خوابگاه تمام این سالها همراه خودم داشتم ناراحتی گوارشی بوده.غذاهای دانشگاه که تکلیفشون معلوم بود.به خصوص اون ماستی که بهمون می دادند و آخرش نفهمیدم که توش کافور بود یا نبود.وقتایی هم که می اومدم خونه, نزدیک رفتنم که می شد مامانم چند جور غذا می پخت و فریز می کرد و من با چه بدبختی اون ساک پر از غذا را  به اتاقی که طبقه پنجم خوابگاه بود می کشوندم و تا سفر بعدی غذا مونده می خوردم.بعضی وقتا هم از دست اون درسای مزخرف و استادهای خیلی خیلی محترم که اصلا و اصلا به ما سخت نمی گرفتند عصبی می شدم و چند روزی میلم به غذا نمی رفت .

شبهای امتحان هم که هیچ حوصله ای نمی موند غذا یا نیمرو بود یا نون پنیر چایی شیرین.خلاصه معده عزیز ما حساس شده و همیشه دنبال بهانه می گرده برای اینکه اذیت کنه. به خصوص وقتایی که عصبی می شم .داروهای پزشکان محترم هم کمک زیادی نمی کنه و در واقع تمام این سالها حرف همه این بوده که نباید عصبی بشی و از اونجا که با توجه به شغلم و دیگر شرایط  نمی تونم عصبی نشم مجبور بودم تحمل کنم.آخرین متخصص منو ترسوند و گفت با توجه به سابقه طولانی این بیماری باید حتما برم  آندوسکوپی که امروز رفتم و البته به این امید که بیهوشم می کنند و چیزی متوجه  نمی شم ولی دکتر  گفت بی هوشی نمی خواد و مثل این می مونه که لقمه نون بربری قورت می دی و چشمتون روز بد نبینه که این لقمه نون بربری چه کرد با من. با اینکه دو دقیقه هم طول نکشید ولی برای من که در این موارد به شدت جون عزیز و ترسو  هستم عین مرگ بود .از همه بدتر این بود که حرکت اون لوله را تو معده و جاهای دیگه حس می کردم و همین بیشتر حالمو بد می کرد.هنوزم دردش مونده و یادم می افته چندشم می شه .به هر حال معدم یکمی ایراد داشت که با مصرف دارو بر طرف می شه.

بعد از تموم شدن آندوسکوپی تازه یادم اومد گریه کنم و تو همون گریه به خودم قول دادم که خیلی مراقب خودم باشم .از اون قولهای لحظه ای که زود یادم میره.


پ-ن۱:بعضی دوستام کدبانو بودند و خودشون غذا می پختند و مثل من این همه سختی نمی کشیدند و بعضی دیگه خیلی وضعیتشون از من بدتر بود

پ-ن ۲:هم اتاقی های عزیزم سلام

پ-ن ۳:مریم جون می دونم داری تو دلت می گی یاد اون روزا بخیر و ایرن عزیز می دونم که مثل همیشه خواب اون روزا را دیدی.آذر هم که فکر کنم آدرس جدید را نداره و نمی خونه.

پ-ن۴:عجیبه امروز لنگر کشتی انجام وظیفه نکرده!




نظرات 18 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:34 ب.ظ

سلام



چند-تا-از-دوستام-که-خوابگاهی-بودن-تو-شهرهای-

دیگه-و-همیشه-به-من-میگفتن-چرا-غذا-میبرم-

حالا-ناراحتی-های-شدید-معده-گرفتن



احساس-میکنم-چندش-آوره-با-این-که-درد-نداره

حسی-مثل-اون-روز-که-من-آبی-که-توش-یه-سوسک

کله-گنده-غرق-شده-بود،خوردم

سلام
اتفاقا یاد اون روز افتادم که تو ساک تو کلی ظرف بوده و اتوبوس تصادف کرده بود و علیمحمدی و ....

کی گفت درد نداره؟؟! اون آب کجا بود که تو خوردی؟

تو سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:36 ب.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

ما با کلاس بودیم خونه داشتیم...خوابگاه نمیرفتیم...
این کامنت صرفا جهت این بود که پز بدم...

تو خونه آشپز که نداشتی
پس خیلی از خوشی های خوابگاه نشینی را از دست دادی

دون ژوان سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:19 ب.ظ

من جنوبم ولی حالم خوبه. گرمه. تف تو روحش.

جنوبی شدی آخرش
از الان گرمه تابستون می خوای چه کنی؟

آیلار سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:48 ب.ظ http://www.aylar123.blogfa.com

الهی!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:03 ب.ظ

آره-من-که-با-ساکهای-پر-همیشه-داستان-داشتم



میگم-وقتی-این-درست-شد



من-از-حالا-واسه-شنبه-دلشوره-گرفتم



وای-وای-بیا-ببین-چه-خبره



رفته-رو-هوا-



شنبه میری؟منو با خودت ببر
من که نمی بینم ولی تو به جای من ببین

عارفه سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 ب.ظ http://arefe.persianblog.ir

منم تجربه ی روزها غذا نخوردن و ترجیح گرسنگی به خوردن غذای دانشگاه رو دارم...
یاد اون روزها و سالهای پیش به خیر

سالهای پیش شما که خیلی نباید دور باشه.مال ما هم یکمی دورتر از مال شماست

دکتر تاراس سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ب.ظ http://fatemehalinezhad.mihanblog.com/

یه سوال!!
چرا دوستایی! که گفتی کدبانو بودن و از این مشکلات نداشتن یه ذره غذاشون رو بیشتر درست نمی کردن که با هم بخورید! اینو از این لحاظ می گم که خودم آشپزی می کنم و می دونم که کار مشکلی نیست که وقتی قراره یه غذایی رو درست کنیَ یه ذره بیشترش کنی!

امیدوارم زودتر این معده دست از لجبازی برداره!

شاید برای اونا مشکلی نبود که بود ولی برای من که به جای غذا باید خجالت می خوردم مشکل بود که نبود

[ بدون نام ] چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:51 ق.ظ

کاملا درکت میکنم ۶ ساله این وضعیت منه .همچنانم ادامه داره (دانشگاه وخوابگاه)

الهی.خوابگاهی هستی.خیلی به خودت برس.هیچی به اندازه سلامتی ارزش نداره

مریم گلی چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:43 ق.ظ http://marmarnaz.blogfa.com

راست میگیها اتفاقا دکتر منم دیروز میگفت باید بری متخصص داخلی واست اندوسکوپی انجام بده و من دمم رو گذاشتم رو کولم و فرار کردم چون شنیدم شدیدا افتضاحه منم که ترسو! از هر کی هم که انجام داده پرسیدم گفته من مرگو جلوی چشام دیدم! و من

ای وااای تو چرا؟اگه مجبور شدی حتما بگو بیهوشت کنند هر چند که شاید همون بیهوشی هم خوب نباشه ولی فکر کنم بهتر از تحمل این عذاب باشه

هیس چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:54 ق.ظ http://l-liss.blogsky.com

یادگاری شبیه نه به این شدت منم دارم
سلام

درد مشترک خیلیا
مراقب خودت باش
سلام

حسام چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:24 ق.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

من کل تحصیلم رو تهران بودم و نظر خاصی ندارم.../

خوشی ها و تجربیات زیادی می تونستی داشتی ولی شاید به
سختی هاش نمی ارزید

تو چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ب.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

آهان...اشتباهت همین جاست دیگه منصوره...آقا ما خوشیهایی داشتیم...خوشیهایی داشتیم بسی عظیم که عمرا شما خوابش رو توی خوابگاه میدیدید...میدونی که چی میگم...؟ :)))

بعله خوب می فهمم چی میگی
همیشه خوش باشی

من پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ق.ظ http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

دلم نمیخواد خیلی به دوران دانشجوییم فکر کنم
نمیخوام با مرورشون اون روزامو لووووس کنم
واقعا روزای سخت و خوبیه

مگه می شه بهش فکر نکرد؟! برای من که سختیاش بیشتر بود تا خوبیاش

فرخ پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ق.ظ http://chakhan-2.blogsky.com

سلام عرض شد ... بنده تا حالا دو سه بار اندوسکوپی کردم و میدونم شما چی میگی!؟؟
اما بنده رو به عنوان یه متخصص قبول کنید و حرف منو گوش بدین . اگه چایی زیاد میخورید ُ حتما تازه دم میل کنید ...حتما حتما . . اگه بعد از غذا تا نیم یا یک ساعت آب نخورید بهتره . . حرص و جوش هم باید سطحی باشه . . .
همون عامل تشدید درد و گرفتاریه ... از همه مهمتر باید مراقبت کنید تا ببینید چی براتون مفیده ... مثلا من با خوردن فلفل سبز تند هیچ مشکلی ندارم . اما با شیر مشکلم هزار برابر میشه ... یادتون باشه هیچ پزشکی این رو نمیتونه براتون در بیاره .. خودتون باید تحقیق کنید ...
لطفا حرفم رو بپذیرید ... از سال ۷۰ دارم توی این کار تحقیق میکنم . اگه جواب داد شماره حساب میدم مبلغ ناچیزی رو واریز بفرمایید.

حتما
تو این مدت خیلی مراقب غذا خوردنم بودنم و تا حدودی می دونم چی خوبه برام چی بد ولی چشم بازم رعایت می کنم و ممنونم برای تجویزتون جناب دکتر فرخ

pink پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ق.ظ http://www.together.blogsky.com

گل گفتی منم از دست این درس و اون استاد تا یه چی میشه معدم میسوزه

پس ببین عاقبتش چی می شه
به خودت سخت نگیر.درسه تموم می شه

free prisoner پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ق.ظ http://freeprisoner.wordpress.com/

چقدر از وقتی که پای غذا درست کردن تلف میکنم شاکیم.
روزی 10 دفعه تو ذهنم به خودم داد میزنم کوفت بخوری.

اووووه اوووووه حرف دل منو زدی.از هیچ کاری به اندازه آشپزی بدم نمیاد

مجتبی پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ق.ظ http://motavald-mehr.blogsky.com

بسی درس گرفتیم مراقب خود باشیم.
و معلم هم خود باید "مراقب" خود باشد.
البته شغل شما واقعن "اعصاب" می خواد

حکایتها دارد شغل ما ...

مریم جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ق.ظ http://www.barahoot.blogsky.com

سلام

امیدوارم که الان حالتون بهتره باشه اتفاقا من هم تجربه ی اندوسکوپی رو دارم واقعا دردناکه

به هر حال باز هم میگم امیدوارم که هر چه زودتر سلامتیتونو بدست بیارید البته اگه این مشکلات عصبی بزارن

خوش باشید

ممنونم دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد