از ساعت چهار صبح بیدارم.همیشه شب های اول اینطوری می شه.از ترس اینکه خواب نمونم تقریبا اصلا نمی خوابم

ساعت 5 همسر محترم را بیدار کردم تا آماده بشه برای رفتن.رفتن به ماموریت درست همین امروز و اول سال که همه کارا به هم می پیچه

نگار را خودم می رسونم مدرسه.هر سال این کار رو کردم وخودم احتمالا با دوساعتی تاخیر می رسم.زنگ اول خبری نیست و اگه کلاس هم تشکیل بشه که اصولا نمی شه به حرف می گذره.

بچه های سوم رو می شناسم ولی بچه های دوم جدید و نا آشنا هستند و بازم باید کلی اسم حفظ کنم و نمی دونم با این مشکلی که جدیدا دچارش شدم که اسم یادم نمی مونه,چه کنم.همسر محترم می گه یه جور بیماریه و برای این بیماری یه اسم عجیب غریبم می گه که اسمش یادم نیست!

سالهای اول کارم بزرگترین هنرم این بود که همون روز اول اسم بچه ها را حفظ می کردم و وقتی با اسم صداشون می کردم جا می خوردند و همین باعث می شد ازم حساب ببرند

فکر کنم امسال باید رو بچه شیطونای کلاس زوم کنم و حداقل اسم اونا را یاد بگیرم تا بتونم کنترلشون کنم

باید برای رفتن آماده بشم


پ-ن:ساعت 5:54 دقیقا این پست نوشته شد ولی ظاهرا ساعت بلاگ اسکای هنوز تنظیم نشده

نظرات 11 + ارسال نظر
مریم گلی یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ق.ظ http://marmarnaz.blogfa.com

منصوره جون سال تحصیلی نو هم به شما و هم به نگار جون مبارک باشه... ایشالا دانشگاه ببریش ولی همون تهران !
الان که فکرش رو میکنم میبینم که چه قدر واسه مامانامون سخت بوده مارو فرستادن یه شهر دیگه ...

مرسی مریم جون
پس تو هم به این نتیجه رسیدی! واقعا چی می کشیدند

م.کوچک یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:44 ب.ظ http://mkouchak.blogfa.com

یعنی معلم ها هم ترس از خواب موندن دارن؟!!!

راست می گی یادم نبود ما مریخی هستیم

حسین رها دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ق.ظ http://www.sabz-raha1.blogsky.com

شما واسه وبلاگ آپ کردن زود بیدار میشید یا برای ِ بچه ها!!

خب از بس زود بیدار شدم وقت نوشتنم داشتم

نیکو دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:33 ب.ظ http://boyekhobegandom79.blogsky.com

وا مگه قرار نشد بری یه جای دیگه سر کار !!!!!!!!!!!

نه دیگه.ادارمون نزاشت

تو دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ب.ظ http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com/

خودتو بازخرید کن بشین توی خونه بابا...

نفست از جای گرم بلند می شه ها

یک ماما با چکمه های سفید سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ب.ظ http://newmidwife.blogsky.com/

اجازه خانم!
مافکرمیکنیم اینروزا زیاد سرحال نیستیداتفاقی افتاده؟!
ولی باورکنید زود زود اسم همه رو حفظ میشید یه خانم معلم مهربون مثل شما حتمنی میتونه

بیشتر گرفتارم و مرسی که نگرانم هستی و از دلداریت ممنونم

همکنون... چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ب.ظ http://hamaknoon.net

این یعنی یه
آغازی دیگر واقعی !

آره هر سال بدبختی ها را دوباره آغاز می کنیم

قطره چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ب.ظ http://www.adrop.blogfa.com

چه جالب! فکرشم نمیکردم... که مادر باشی تو هم... یا حتی معلم... نمیدونم چرا واقعا! نکنه این ژست ایمجینریه؟

کدوم ژست!!جفتش داره داغونم می کنه
هر دوتاش هستم ولی در نهایت خودم هستم

دختری در مه چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ب.ظ

نمیدونم چرا ولی خیلی دلم می خواست معلمم می بودی!

اسمت هم اینقدر قشنگ هست که هیچ وقت یادم نره

محمد سجاد انصاری پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ب.ظ http://panjeretanha.persianblog.ir/

فرخ جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ب.ظ http://chakhan-2.blogsky.com

نه سخت نگیر دوست عزیز مطمئنم اگه بازنشسته بشی خیلی زود دلت برای مدرسه تنگ خواهد شد ... حفظ نکردن اسم بچه ها مربوط به سن و سال آدمهاست . توی سنین بالاتر خیلی چیزها برامون مهم نیست ... بدون اینکه خودمون بدونیم . باور کن بیماری خاصی در بین نیست و همسر گرامی داره مساله رو پیچیده میکنه ... شاید هم زبونم لال داره زیر سرش بلند میشه ... اون بیماری رو هم نامش رو برد ، تقلبیه ! باور کن .

سن و سال رو خوب گفتید مهم هم باشه انگار مغز دیگه جا نداره
آره به خاطر خر و پف همیشه زیر سرش بلنده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد