135

بعد از چند هفته بلاتکلیفی و انجام نشدن کار انتقالیم خیلی بی انگیزه رفتم مدرسه ولی با تغییری که مدیرمون تو برنامه داد کلی سر ذوق اومدم و شارژ شدم

به خاطر تعطیلی پنج شنبه ها مدرسه سه روز هفته, هشت ساعته یعنی چهار زنگ شده و بعضی معلمها سه روز و بعضی ها همون چهار روز را باید برند.البته من اول چهار روز بودم و توی شورایی که روز اول بود به مدیر گفتم که اگه منو سه روز کنی خود به خود غیبتام کم می شه و اگه هم نکنی تا آخر سال غر می زنم و کلی هم غیبت می کنم که همه همکارا خندیدند و فکر کردند شوخی می کنم ولی مدیرمون که خیلی خوب با اخلاق من آشناست و در ضمن از تعداد غیبتهام هم خبر داره حرفمو تائید کرد و گفت درسته و خلاصه به خاطر من و چند نفر دیگه که برنامشون مشکل داشت برنامه عوض شد.به این ترتیب فقط سه روز مدرسه میرم و از اونجا که تنبلم و عاشق نرفتن, خیلی خیلی خوشحالم

یه عده هستند که همیشه حسرت شغل ما رو می خورند و به نظرشون ما همیشه تعطیلیم و کار نمی کنیم و بقیه حرفا .حتی دوروبرم هم از اینجور آدما هستند(از جمله همسر محترم) و حالا که فهمیدند من سه روزه شدم دوباره شروع کردند و البته برای دفاع از شغل ما و توضیح سختی های کارمون حرف زیاده که من  اصولا حوصلم نمی کشه بحث کنم و می گم بزار هر جوری دوست دارند فکر کنند ولی اینجا یه چیزی که خیلی رو دلم مونده را می گم.

اینکه علاوه بر همه مشکلات شغلی و مالی و...  شغل ما محدودیتهای زیادی داره

شما همینجا و این محیط مجازی را در نظر بگیرید.

ما نمی دونستیم معلمها هم ...

مگه معلمها هم ....

اِ پس معلمها هم ....

خود معلمها هم ....

این حرفها باعث می شه من به شدت خودسانسوری کنم و خیلی از حرفایی که دوست دارم بزنم را نزنم

البته در مورد خودم مشکلی ندارم و اصلا برام مهم نیست بقیه دربارم چی فکر می کنند ولی دوست ندارم ذهنیتی که در مورد معلمها هست از بین بره.هنوز هم خیلی از همکارهای ما دقیقا همونجوری هستند که همه تصور می کنند ولی در نظر بگیرید که ما هم آدمیم و همه جوری می تونیم باشیم.

اینکه یکی شغل ما رو به شغل انبیا تشبیه کرده به معنی معصوم بودن ما نبوده و صرفا برای گول مالیدن سر ما بوده

شاید هیچ دانش آموزانی هیچ وقت باور نکنه که همون ناظم مدرسه که همیشه بهشون گیر میده,وقتی با دوستاش میره مسافرت دسته جمعی,تمام مدت وسط اتوبوس می رقصه یا نتونه تصور کنه که دبیر جغرافی عاشق شده یا دبیر فیزیک فارم ویل بازی می کنه یا وقتی ما تو خونه دور هم جمع هستیم چقدر خل بازی در میاریم ولی باور کنید معلمها هم دل دارند و اتفاقا کودک و نوجوان درونشون خیلی فعال تر از بقیه هست

و حالا تصور کنید که توی یکی از این برنامه های غیر قابل تصور یکی از دانش آموزانمون هم باشه و همین کافیه که همه چی زهرمار بشه , در صورتی که اگه شغل دیگه ای داشتیم اینقدر محدود نبودیم.

البته مثال هایی زدم که خیلی دور از ذهن باشه وگرنه بعضی وقتا احساس می کنم حتی صبحانه خوردن ما هم برای بعضی بچه ها عجیبه و شاید اگه لقمه نون بربری را دست یه ربات می دیدند اینقدر تعجب نمی کردند که دست ما می بینند.

و البته این موضوع بیشتر معلمین خانم را شامل می شه تا آقایون و فکر کنم خودمون بیشتر مقصریم

اولین سالی که معلم شده بودم با خواهر بزرگم که از دبیرهای قابل تصوره توی یک مدرسه بودیم و بچه ها را بردیم اردو توی یک باغ که استخری داشت و دوچرخه سواری و خواهرم و بقیه معلمها همش نشسته بودند ولی من قاطی بچه ها بودم و یا دوچرخه سواری می کردم یا شنا و خواهرم دعوام کرد و گفت فردا بری مدرسه دیگه هیچ کدومشون ازت حساب نمی برند ولی اینجوری نبود و اتفاقا بعد از اون روز رابطم با بچه ها بهتر شد و درسم بهتر می خوندند.

البته بگم که دیگه اینقدر بی حوصله شدم که اصولا اردو نمیرم همینجوریم هم بچه ها خیلی عوض شدند و دوست نداشتنی و هم حوصلش و وقتش نیست که بخوام خیلی با بچه ها قاطی بشم

و در آخر بگم که شرافت ویژگی مشترک همه معلمینی بوده که تا حالا دیدم

پ-ن:قسمتهای زیادی از این پست سانسور شد


برای پیامستان:الان دیدم هک شدی! آدرس جدید داشتی حتما خبر بده


نظرات 13 + ارسال نظر
م.کوچک پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:29 ب.ظ http://mkouchak.blogfa.com

اصلا سوال های اساسی تر به ذهنم خطور کرد:
مگه معلم ها وبلاگ دارن؟!
مگه معلم ها نت میرن؟!
مگه معلم ها خلوت دارن؟!
...
...
واقعا اینا باعث خودسانسوری میشه؟!!!
فکر کنم پست بعدی کلا توقیفه!!!

شما کلا معلم بودن منو فراموش کن وگرنه با این همه مگه و مگه های بعدی کلی اذیت می شی

محمد سجاد انصاری پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:54 ب.ظ http://panjeretanha.persianblog.ir/

سلام
حالتون چطوره . .

در مورد کامنتی که لطف کرده بودیبن باید عرض کنم پس نتیجه میگیریم همه این ها باز می گرده به درک وجودی ما و افراد مقابلمون که در یک شاکله کلی میشه جنبه ما آدما . . . و در واقع ظرف درونیمون . . .

این طور نیست ؟

نه
می گم...

محمد سجاد انصاری پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ب.ظ http://panjeretanha.persianblog.ir/

بعضی شغل هل با کلاسند بعضیا حسرت آور بعضی ها هم خیلی خیلی با دیسیپریم تعدادی هم درآمدش برای همه ما حسرت آورند اما
اما
اما

اما شغل شما از زیباترین شغل هاست چون
جون

چون شغلیه که انسان و جوهر وجودی اون رو دوباره از نو میسازه و آغازی دیگر رو رقم میزنه

من متاسفانه هیچ گاه نتونستم حتی برای امتحان معلم خوبی باشم و سریع از کوره در میرفتم پس فکر می کنم معلمی که شغل انبیا بوده یه روحی می خواد که خود خداوند باید در درون اون شخص بدمه . . .

بهتون تبریک می گم که این روح در درون شما به یادگار مونده

چرا اینجا آیکون پاک کردن عرق نداره.شما لطف داری.فکر کنم با این کامنت شما کلی تو رودرواسی با خودم و خدا بمونم

جارچی پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ب.ظ http://jarcl-li.blogfa.com

شاید روزهای قبل بهتر بود اما دلم نمیخواد برگرده

راستی هیسم با بلاگ جدید

خوشحالم برگشتی

عارفه جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ق.ظ http://arefe.persianblog.ir

بله. این محدودیتها حتی من رو که مادرم معلمه در بر میگیره!
مثلا مامان من هیچ وقت نمی اومد پارک قیطریه! چون می گفت همه ی شاگردام اونجا هستن و راحت نیستم!

مشکل دقیقا همینجاست که به جای شاگردا معلم باید معذب و ناراحت باشه

محمدرضا جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ب.ظ http://mryf.blogfa.com

سلام منم فکر میکردم شغلتون راحت باشه اما از وقتی رفتم سربازی و فرمانده یه عدت خل و دیونه شدم میفهمم که چقدر کنترل ادم ها سخته به نظرم شغلت اپراتور یه دستگاه باشه بهتره تا سر و کله زدنبا ادما

به به سرباز وطن
حالا می دونستی من چقدر دوست داشتم نظامی بودم و فرمانده می شدم!

فرخ جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ب.ظ http://chakhan-2.blogsky.com

سلام خیلی خوب شرایط شغلی خودت رو توضیح دادی . . .
درک میکنم ، با اینکه سانسور هم در کار بود .
اما جالبه بدونی که من همین الان و مدت کوتاهیه که به معلمی علاقه پیدا کردم . . دلم میخواد معلم باشم و توی کلاس هر روز با بچه ها دمخور بشم . میدونم آرزوی محالیه . . ولی آرزو بر جوانان عیب نیست
از اینها که بگذریم اعتراف میکنم که توی کلاس سر و کله زدن با بچه ها کاری بس دشوار و سخته . . حتی اگه سه روز در هفته بری سر کلاس .

پس من اینقدر از کارم می نویسم که شما بالاخره این آرزو رو که اصلانم محال نیست عملی کنید
یه خونه روستایی و یه اتاق کوچیک و گچ و تخته سیاه و چند تا بچه که به شما زل زدند و منتظرند درس را شروع کنید.با شناختی که ازتون پیدا کردم تصورش سخت نیست فقط مطمئن نیستم وقتش را داشته باشید

هیس جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:20 ب.ظ http://l-liss.blogsky.com

شیطون

مریم گلی شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:26 ب.ظ http://marmarnaz.blogfa.com

باور میکنی من هیچ وقت فکر نمیکردم معلم بشی؟ یعنی آخرین شغلی که برات تصور میکردم همین بود ! اما با ین توصیفاتی که کردی مطمئنم شاگردات از داشتن همچین معلمی راضی باشن. راستی اینجا دوباره قراره همونقدر بارون بباره!!!!!

آره تو خوب می دونی که اول قرار نبود معلم بشم.همینه که مثل بقیه نیستم
بارون اونجوری هم قابل تحمل نیست

آیلار شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:15 ب.ظ http://.aylar123.blogfa.com

خیلی خوب نوشتی و تقریبا به همه ی دغدغه های شغلت اشاره کردی!

خاله ی دوستم تو یه روستا تدریس میکرد..میگف یه روز یکی از بچه ها رو صدا زدم و بهش پول دادم و گفتم برو برام نون بخر! دیدم دانش آموزه کپ کرده و زل زده تو صورتم..وقتی علت تعجبشو پرسیدم گف: خانم اجازه,مگه شمام نون میخورین؟!؟

ای خدا

پانته آ شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:13 ب.ظ http://yehamsardaram.blogsky.com

کاملا محدودیت ها رو درک می کنم.
دقیقا همینه، یادم نمیره تیپی که معلم تو مدرسه میزنه با چیزی که بیرون ازشون می دیدم کمی متفاوت بود و خوب طبیعیه، اینکه مثلا مقنعه به روسری یا شال تبدیل میشه و یا دبیرای مرد که مثلا توی اردو شلوار جین می پوشیدن و ما همه به قول معروف نیش ها تا بناگوش باز که وای ی ی ی ببین ن ن چه باحال ل ل ل جین پوشیده یا مثلا بچه ها ااا ا خانم فلانی دیروز رفته بود خرید د د د با شوهرش ش ش ش ش !!!! و کلی از این حرف و حدیث ها ...
اما خوب عالمی داره دیگه، الان که خودمون اومدیم تو زندگی می بینیم خیلی هم دور از ذهن نیست که کسی با همسرش بره بیرون. به قول خودت معلم ها هم آدمند

راستش من خودم از معلمام زیاد خوشم نمی اومد! برای همین کلا نه بهشون توجه می کردم نه فکر ولی یادمه یه بار اردو که رفته بودیم برام جالب بود می دیدم با هم شوخی می کردند ولی به نظرم بیمزه می اومدن

تاراس شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:25 ب.ظ http://fatemehalinezhad.mihanblog.com/

یه روز تعطیلی هم خودش غنیمتیه! مبارکه!
راستی لینک شدید بانو.

آره والا
مرسی.شما هم لینک شدی

مامان پرهام سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:25 ق.ظ http://parhamgolpesar.blogfa.com/

سلام. سوء تفاهم نشه. من همیشه مدافع کاهش ساعت کاری خانمها بوده و هستم.
اداره ماه هم تا سن مدرسه بچه ها به مادرها فرجه میده که میتونن دیرتر بیان و/یا زودتر بروند خونه.
هر چند که آقایون حتی آقای همسر هم وقتی من یه ربع به ۱۰ میرم اداره، نظر بدی نسبت بهم دارن.
حالا فکر نکن این حرفا فقط شامل حال دبیرا و معلما میشه :)

مادر که نشدند که ما را درک کنند.راست می گی همه جا همینه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد