چه هاست در سر این قطره ی محال اندیش... |
آخرش دنیا به آخر می رسد و آدم ها نمی فهمند که سرهای روی شانه از آغوش های باز عاشق ترند... |
+ نوشته شده در
۱۴۰۰/۰۶/۰۱ساعت ۱۲:۳ ق.ظ توسط قطره |
|
گفتم: دوستت دارم، بی امان دوستت دارم. |
+ نوشته شده در
۱۴۰۰/۰۴/۱۱ساعت ۹:۱۳ ب.ظ توسط قطره |
|
شاید اینجا دوباره بنویسم: https://www.instagram.com/p/CPqdABJMN8G/?utm_medium=copy_link |
+ نوشته شده در
۱۴۰۰/۰۳/۱۵ساعت ۲:۴۷ ق.ظ توسط قطره |
|
یک روز مرد زندگیم را قصه میکنم؛ اسم شخصیت اصلی را می گذارم "کمال تعجب" |
+ نوشته شده در
۱۴۰۰/۰۳/۱۳ساعت ۱۰:۴۰ ق.ظ توسط قطره |
|
گاهی زندگی موقعیتا رو طوری برات میچینه که انگار تاریخ داره تکرار میشه، حالا هر چقدر هم که اون جا، جای قبلی نباشه و اون آدما آدمای قبلی نباشن... اون وقت خنده دارتر و گریه دارتر از همه هم اینه که مجبوری حماقت اون روزتو دوباره تکرار کنی! میخوام مجبور نباشم. میشه مجبور نبود؟
|
+ نوشته شده در
۱۳۹۶/۰۹/۱۹ساعت ۵:۴۲ ق.ظ توسط قطره |
|
بعضیام هر نقشی بهشون بدی، فقط دیالوگشو خوب حفظ میکنن!
|
+ نوشته شده در
۱۳۹۵/۱۲/۱۰ساعت ۲:۴۸ ب.ظ توسط قطره |
|
من همه ی چرا اینجوری شدی هاتو میدونستم، مگه نباید همینطوری باشه؟ |
+ نوشته شده در
۱۳۹۵/۱۱/۲۳ساعت ۱۲:۲۱ ب.ظ توسط قطره |
|
نمیشه پی آرامش دوید، ولی خوب از جنس انتظار هم نیست. از جنس دونستن و داشتن هم نیست، یا رسیدن. پشت اون همه اما و اگر و چنین و چنانی هم که فکر میکنی نیست، اصلا تا وقتی ذره ای تردید هست، کو آرامش؟ بعضیا می گن که یه وقتی هم میرسه که دیگه تردید نداری مثلا. مثلا آدم مطمئنی هستی اون موقع، یا ثابت قدم، راسخ، استوار، یه چیزای اینجوری که جا نمیشه تو دهن من، ولی خوب آرامش تو دهن اونام جا نمیشه... خلاصه اینکه اگه تو نبودی و اون لحظه هات، اگه دستات رو شونه م نبود و نگاهت به روبه رو، همه چی اگه تو اون دقیقه هات بوی آرامش نمی داد، الان حتی نمی تونستم بگم که آرامش به یاد آوردنیه، به خاطر سپردنی. |
+ نوشته شده در
۱۳۹۵/۱۱/۱۸ساعت ۱۱:۳۳ ق.ظ توسط قطره |
|
اون وقتی که داشت از ذات خودش به گل وجودمون می دمید، تنهاییش یه طور دیگه ای به عمق جونمون نشست، یه طور جا خوش کرد که هیچ وقت یادمون نره غریبیم ...
پ.ن. رفقای دیرین، بلاگفا کامنت های اخیرتون رو نمایش نمیده، ممنون از همتون که هنوز سراغی میگیرید از ما، مهدیه جان، عظیمه جان، و سجاد عزیز، از حال ما پرسیدید، هستیم رفقا، میگذرد... ما هم دلتنگ شماییم. بی وفایی ما به بزرگواری شما در ;)) |
+ نوشته شده در
۱۳۹۴/۰۴/۱۴ساعت ۱:۵۹ ق.ظ توسط قطره |
|
خیلی هم بد نشد انگار، بازار گمانه زنی های ما داغ شد دوباره... داغ داغ!
|
+ نوشته شده در
۱۳۹۳/۰۸/۰۲ساعت ۱۲:۱۹ ب.ظ توسط قطره |
|
بد نیست، آدم باید وجودش به وجود یکی بسته باشه، اما نه اونقدر که با رفتنش بی وجود بشه! |
+ نوشته شده در
۱۳۹۳/۰۶/۱۱ساعت ۱:۰ ب.ظ توسط قطره |
|
دلم یک وجب جا می خواهد، میان تو و دیوار ... |
+ نوشته شده در
۱۳۹۳/۰۴/۰۳ساعت ۱:۱۶ ب.ظ توسط قطره |
|
از آتش زاده شدم بی آنکه سوختن بیاموزم؛ هزار سال گذشته است و من عقیم مانده ام... عقیم! |
+ نوشته شده در
۱۳۹۳/۰۴/۰۱ساعت ۹:۴۸ ق.ظ توسط قطره |
|
رو خاکستر آب نریز! من بعضی از رفتارها رو نمی تونم تحمّل کنم عزیزم. |
+ نوشته شده در
۱۳۹۳/۰۳/۲۴ساعت ۹:۸ ق.ظ توسط قطره |
|
خسته ام از بیقراری. صبورانه لبخند می زنم نبودنت را ... |
+ نوشته شده در
۱۳۹۳/۰۳/۱۷ساعت ۱۲:۳۳ ق.ظ توسط قطره |
|
یک قدم دورم از تو، ولی دستام به دستات نمیرسه! |
+ نوشته شده در
۱۳۹۳/۰۳/۱۵ساعت ۴:۲۵ ق.ظ توسط قطره |
|
از رو می برم دایره ها را، در عطش یک شعاع... |
+ نوشته شده در
۱۳۹۳/۰۳/۱۰ساعت ۱۱:۱۰ ق.ظ توسط قطره |
|
فردا گریه میکنم. |
+ نوشته شده در
۱۳۹۳/۰۳/۰۷ساعت ۱۲:۱۴ ق.ظ توسط قطره |
|
می گفت می دونم ... کارم سخت میشه و راهم طولانی. اما همیشه ازش خواستم که قبل دادن هر نعمتی، ظرفیت داشتنش رو عطا کنه به من. |
+ نوشته شده در
۱۳۹۳/۰۱/۳۰ساعت ۱۱:۱۹ ق.ظ توسط قطره |
|
تو اين مملكت حتي اگه اعلام كنن كه نشادر قراره گرون بشه، ملت واسه سوزوندن ماتحت همديگه هم كه شده ميرن كيلو كيلو ميخرن!
|
+ نوشته شده در
۱۳۹۲/۰۲/۱۴ساعت ۹:۲۸ ق.ظ توسط قطره |
|
مثل یک برج سیمانی بیهویت، سرک میکشی مدام از پشت این کلبه ی خشتی، مرا تنها بگذار با گذشته ات... |
+ نوشته شده در
۱۳۹۲/۰۱/۲۸ساعت ۹:۲۲ ق.ظ توسط قطره |
|
تجربه کردن خوبه عزیزم، اما نه به هزینه ی دیگران! |
+ نوشته شده در
۱۳۹۲/۰۱/۲۸ساعت ۹:۱۸ ق.ظ توسط قطره |
|
این شبها گیر میکنم در کابوسهایم. چشمانم باز نمیشود. انگار مژههایم را گره زدهاند تک به تک. صدایم در نمیآید. انگار دستی میفشارد زیر چانه ام را و آن دیگری مشت میزند به قلبم. این شبها جا میمانم در عطش. زبانم نمیچرخد. لبهایم ترک میخورد. انگار هزار پاره میشود. کابوس بیداری، این شبها چنگ میزند به خواب وجودم. و من افلیجم انگار، عاجر از هر حرکتی. نمیدانم همهی این بختکها کجا بودند آن شبها، وقتی که رویای تو را میدیدم. |
+ نوشته شده در
۱۳۹۲/۰۱/۰۷ساعت ۱۱:۲۱ ب.ظ توسط قطره |
|
بعضی ها را ندیده هم می شود شناخت... می توان نسبت به آن ها عجیب احساس تعلق خاطر کرد.
آن وقت فقط نشانه ای از بودنشان، فرقی نمیکند چه باشد، آرامت میکند. و وای اگر نباشد این نشانه ها. به زهرامون |
+ نوشته شده در
۱۳۹۱/۱۲/۲۹ساعت ۱۲:۳۸ ق.ظ توسط قطره |
|
گربه بی حیاست... تو غلط کردی در دیزی رو باز گذاشتی!!! |
+ نوشته شده در
۱۳۹۱/۱۱/۲۹ساعت ۹:۳ ق.ظ توسط قطره |
|
گریه کن. ولی نه با چشمات... |
+ نوشته شده در
۱۳۹۱/۱۰/۳۰ساعت ۱:۵۴ ب.ظ توسط قطره |
|
هنوز نقطه نذاشتم تهِ نبودنهات... |
+ نوشته شده در
۱۳۹۱/۱۰/۰۶ساعت ۱۰:۲۲ ق.ظ توسط قطره |
|
تقصیر تو نیست... تو از جنس رویایی و زندگی من، یک کابوس... |
+ نوشته شده در
۱۳۹۱/۰۹/۱۰ساعت ۱:۴۸ ق.ظ توسط قطره |
|
گفت بیا بازی کنیم! یادت مرا فراموش... |
+ نوشته شده در
۱۳۹۱/۰۸/۱۹ساعت ۱۰:۴۶ ق.ظ توسط قطره |
|
تو دار و ندارت رو مدیون منی! راستم میگی عزیزم... مخصوصا نداشته هام رو... |
+ نوشته شده در
۱۳۹۱/۰۸/۰۸ساعت ۱۲:۱۶ ق.ظ توسط قطره |
|
صفحه نخست پست الکترونیک آرشیو عناوین مطالب وبلاگ |
درباره وبلاگ |
برداشت آزاد، قضاوت ممنوع
|
RSS
|