137

اگه می دونستید آدامس آخر تو اون جعبه چی می کشه دو تا آخری را با هم می خوردید 


12 تا

اینا که مبلغ اختلاس را اعلام می کنند فکر نمی کنند تو این مملکت یه عده وسواس شمارش* دارند؟



*همیشه در حال شمردن همه چی هستند.از گلهای قالی گرفته تا صفر های حساب بانکی آقای مختلس

135

بعد از چند هفته بلاتکلیفی و انجام نشدن کار انتقالیم خیلی بی انگیزه رفتم مدرسه ولی با تغییری که مدیرمون تو برنامه داد کلی سر ذوق اومدم و شارژ شدم

به خاطر تعطیلی پنج شنبه ها مدرسه سه روز هفته, هشت ساعته یعنی چهار زنگ شده و بعضی معلمها سه روز و بعضی ها همون چهار روز را باید برند.البته من اول چهار روز بودم و توی شورایی که روز اول بود به مدیر گفتم که اگه منو سه روز کنی خود به خود غیبتام کم می شه و اگه هم نکنی تا آخر سال غر می زنم و کلی هم غیبت می کنم که همه همکارا خندیدند و فکر کردند شوخی می کنم ولی مدیرمون که خیلی خوب با اخلاق من آشناست و در ضمن از تعداد غیبتهام هم خبر داره حرفمو تائید کرد و گفت درسته و خلاصه به خاطر من و چند نفر دیگه که برنامشون مشکل داشت برنامه عوض شد.به این ترتیب فقط سه روز مدرسه میرم و از اونجا که تنبلم و عاشق نرفتن, خیلی خیلی خوشحالم

یه عده هستند که همیشه حسرت شغل ما رو می خورند و به نظرشون ما همیشه تعطیلیم و کار نمی کنیم و بقیه حرفا .حتی دوروبرم هم از اینجور آدما هستند(از جمله همسر محترم) و حالا که فهمیدند من سه روزه شدم دوباره شروع کردند و البته برای دفاع از شغل ما و توضیح سختی های کارمون حرف زیاده که من  اصولا حوصلم نمی کشه بحث کنم و می گم بزار هر جوری دوست دارند فکر کنند ولی اینجا یه چیزی که خیلی رو دلم مونده را می گم.

اینکه علاوه بر همه مشکلات شغلی و مالی و...  شغل ما محدودیتهای زیادی داره

شما همینجا و این محیط مجازی را در نظر بگیرید.

ما نمی دونستیم معلمها هم ...

مگه معلمها هم ....

اِ پس معلمها هم ....

خود معلمها هم ....

این حرفها باعث می شه من به شدت خودسانسوری کنم و خیلی از حرفایی که دوست دارم بزنم را نزنم

البته در مورد خودم مشکلی ندارم و اصلا برام مهم نیست بقیه دربارم چی فکر می کنند ولی دوست ندارم ذهنیتی که در مورد معلمها هست از بین بره.هنوز هم خیلی از همکارهای ما دقیقا همونجوری هستند که همه تصور می کنند ولی در نظر بگیرید که ما هم آدمیم و همه جوری می تونیم باشیم.

اینکه یکی شغل ما رو به شغل انبیا تشبیه کرده به معنی معصوم بودن ما نبوده و صرفا برای گول مالیدن سر ما بوده

شاید هیچ دانش آموزانی هیچ وقت باور نکنه که همون ناظم مدرسه که همیشه بهشون گیر میده,وقتی با دوستاش میره مسافرت دسته جمعی,تمام مدت وسط اتوبوس می رقصه یا نتونه تصور کنه که دبیر جغرافی عاشق شده یا دبیر فیزیک فارم ویل بازی می کنه یا وقتی ما تو خونه دور هم جمع هستیم چقدر خل بازی در میاریم ولی باور کنید معلمها هم دل دارند و اتفاقا کودک و نوجوان درونشون خیلی فعال تر از بقیه هست

و حالا تصور کنید که توی یکی از این برنامه های غیر قابل تصور یکی از دانش آموزانمون هم باشه و همین کافیه که همه چی زهرمار بشه , در صورتی که اگه شغل دیگه ای داشتیم اینقدر محدود نبودیم.

البته مثال هایی زدم که خیلی دور از ذهن باشه وگرنه بعضی وقتا احساس می کنم حتی صبحانه خوردن ما هم برای بعضی بچه ها عجیبه و شاید اگه لقمه نون بربری را دست یه ربات می دیدند اینقدر تعجب نمی کردند که دست ما می بینند.

و البته این موضوع بیشتر معلمین خانم را شامل می شه تا آقایون و فکر کنم خودمون بیشتر مقصریم

اولین سالی که معلم شده بودم با خواهر بزرگم که از دبیرهای قابل تصوره توی یک مدرسه بودیم و بچه ها را بردیم اردو توی یک باغ که استخری داشت و دوچرخه سواری و خواهرم و بقیه معلمها همش نشسته بودند ولی من قاطی بچه ها بودم و یا دوچرخه سواری می کردم یا شنا و خواهرم دعوام کرد و گفت فردا بری مدرسه دیگه هیچ کدومشون ازت حساب نمی برند ولی اینجوری نبود و اتفاقا بعد از اون روز رابطم با بچه ها بهتر شد و درسم بهتر می خوندند.

البته بگم که دیگه اینقدر بی حوصله شدم که اصولا اردو نمیرم همینجوریم هم بچه ها خیلی عوض شدند و دوست نداشتنی و هم حوصلش و وقتش نیست که بخوام خیلی با بچه ها قاطی بشم

و در آخر بگم که شرافت ویژگی مشترک همه معلمینی بوده که تا حالا دیدم

پ-ن:قسمتهای زیادی از این پست سانسور شد


برای پیامستان:الان دیدم هک شدی! آدرس جدید داشتی حتما خبر بده


از ساعت چهار صبح بیدارم.همیشه شب های اول اینطوری می شه.از ترس اینکه خواب نمونم تقریبا اصلا نمی خوابم

ساعت 5 همسر محترم را بیدار کردم تا آماده بشه برای رفتن.رفتن به ماموریت درست همین امروز و اول سال که همه کارا به هم می پیچه

نگار را خودم می رسونم مدرسه.هر سال این کار رو کردم وخودم احتمالا با دوساعتی تاخیر می رسم.زنگ اول خبری نیست و اگه کلاس هم تشکیل بشه که اصولا نمی شه به حرف می گذره.

بچه های سوم رو می شناسم ولی بچه های دوم جدید و نا آشنا هستند و بازم باید کلی اسم حفظ کنم و نمی دونم با این مشکلی که جدیدا دچارش شدم که اسم یادم نمی مونه,چه کنم.همسر محترم می گه یه جور بیماریه و برای این بیماری یه اسم عجیب غریبم می گه که اسمش یادم نیست!

سالهای اول کارم بزرگترین هنرم این بود که همون روز اول اسم بچه ها را حفظ می کردم و وقتی با اسم صداشون می کردم جا می خوردند و همین باعث می شد ازم حساب ببرند

فکر کنم امسال باید رو بچه شیطونای کلاس زوم کنم و حداقل اسم اونا را یاد بگیرم تا بتونم کنترلشون کنم

باید برای رفتن آماده بشم


پ-ن:ساعت 5:54 دقیقا این پست نوشته شد ولی ظاهرا ساعت بلاگ اسکای هنوز تنظیم نشده

سلام پاییز

چند قطره بارون

مهمان انجیر پشت پنجره

اولین شب پاییز