– این منو غذا هامونه آقا، این هم غذای ۳ قسمتی امشبه. الان چیزی میخواید بنوشید آقا؟
– شراب سفید لطفا.
– شاردنی یا &%½§¤ آقا؟
دومی رو نمیشناسم اما میدونم شاردنی خوب چیزیه، پس جواب میدم:
– شاردنی
برام شراب سفید رو آورد، دیشبش مثل سگ عرق خورده بودیم، بنظرم این مثل آب بود، هرچند که من نیم لیوان آب خوردن رو هم میتونم نیم ساعت کش بدم..
– آقا، انتخاب کردید؟
– غذای امشب رو میخورم.
– بازم شاردنی میخواید آقا؟
– بله لطفا
یه کمی از دومین گیلاس که خوردم یکم رو صندلی جابجا شدم، فهمیدم ۱۳ – ۱۴% درصد کار خودش رو کرده و نباید گول مزه آب مانندش و بخورم. نه، مثل اینکه خیلی سر حال و شادو شنگول شدم، موزیک عالی جاز و بلوز، پنجرههای قدی خیلی عریض به یه خیابون خلوت و فوقالعاده خوشگل، سازهای بادی برنجی قدیمی به عنوان دکوراسیون، یه پیشخدمت خیلی ماهر و مسلط.. اما یهچیزی بنظرم بانمک میومد. این کلمهٔ آقا که تو هر جملش حداقل یه بار تکرار میشد. به این فکر کردم که من ساکن یه هتل گرون قیمتم و اون الان پیشخدمت، و رسم این هست که فوقالعاده بهم احترام بذاره، اما انگار زمان تو اینجا متوقف شده و خارج هتل اصلا دیگه از این خبرها نیست. سالهاست که همه فهمیدن برابری چیز خوبیه و بی اهمیتترین آدمها مهمترین آدمها رو به اسم کوچیک صدا میکنن بدون هیچ پیشوند و پسوندی. این میراث جامعه نا برابر قدیم که تو رستوران شاهدش بودم برای من که تو کشوری با الگوهای کمونیستی به دنیا اومدم خیلی غریب به نظر میاد و وسط این همه آرامش و لذت و زیبایی یکم ناخوش آیند هست. یاد وبلاگ ورشکستم افتادم و عنوان category «equality is good!» i