فرا رسیدن سال 90 را  تبریک می گم و روزهای خوبی را برای همه آرزومندم  

  

این قافله عمر عجب می گذرد

 

این روزهای آخر سال نمی دونم اتفاقات دهه 80 را مرور کنم یا به سال 89  فکر کنم.

دهه 80 که برای من پر بود از اتفاقات تلخ و شیرین .

در این دهه مامان شدم و به بزرگترین عشق زندگیم یعنی دخترم رسیدم .

در این دهه بزرگترین قهرمان زندگیم یعنی پدرم و هر ۴ پدر بزرگ و مادر بزرگم را از دست دادم.

فراز و نشیب های کم و بیش زیاد شغلی و مالی, آشنایی با آدمهای مختلف و تجربه هایی که این ده سال داشتم شاید هیچ وقت برام تکرار نشه.

دهه 80 را دوست داشتم.

دهه 80 منو بزرگ کرد.

دهه 80......

و سال 89

هر چه بین اتفاقات خوب و بد سال 89 برایند گیری می کنم برایند صفر می شه و نمی تونم به نتیجه ای برسم ولی شکر می کنم که خودم و خانوادم و بیشتر دوستان  و اطرافیانم سالم و سلامت هستند.

سال 89 .....

 

پ-ن: چشمی اشکی شد و بغض چند ساله ای ترکید و این پست برای همیشه نیمه کاره موند  

بهار بهار

 

بهار بهار یه مهمون قدیمی 


            یه آشنای ساده و صمیمی 

 

    


۷۱

 

چهار شنبه سوری امسال هم گذشت و اگه اون ترکش نارنجک یا سنگی که به صورت من خورد یکمی رفته بود بالاتر و به چشمم رسیده بود سال دیگه باید می اومدم تو تلویزیون و می گفتم بچه ها مواظب باشییییییید ولی به خیر گذشت.

دیروز وقت نشد چهارشنبه سوری را تبریک بگم.حتما به شما هم خوش گذشته. 


پ-ن:وبلاگ یکی از دوستان بسته شده و آرزو می کنم هر جا که هست حالش خوب باشه.



بوی بهار

 

 

راحت نوشت:خانه تکونی,خانه تکانی , خونه تکونی, خونه تکانی 

مساله هیچ کدوم از اینا نیست.مساله این است که بالاخره تمام شد


اصل مطلب: پاییز امسال که خیلی دیر شروع شد و هنوز خش خش برگها را زیر پاهامون حس نکرده بودیم که رفتیم برف بازی.سرو کله بهار هم به نسبت هر سال دیر تر پیدا شده و بعد از چند روز چشم چشم کردن امروز تونستم چند تا درخت بید مجنون پیدا کنم که سبز شده بودند.مجنونه دیگه و کم خواب!

حیف که تو این روزای بدو بدو وقت نمی شه با خیال راحت زیر بارون قدم بزنم و با چترم خلوت کنم


پ-ن1:همه جای خونه نم داره و نه اینکه مجبورم برای همین الان رو 4 پایه پلاستیکی نشستم وتایپ می کنم

پ-ن2:غصه کم دارم, غصه ژاپنی ها را هم می خورم

پ-ن3:امروز تو کل سه زنگ مدرسه فقط 7 تا دانش آموز داشتم.قرار بود از اول کتاب امتحان بگیرم. بچه ها هم از ترس امتحان نیومده بودند.منم دقیقا به همین دلیل امتحان گذاشته بودم.فردا هم نمیرم چون می دونم هیچ شاگردی ندارم و فقط باید یک گواهی خرج کنم.

پ-ن4:یکی از همکارای کنجکاوم! زیادی احساس صمیمیت می کنه و اس زده که فردا میایی و من تنها جوابی که تو ذهنم اومد که بهش بگم این بود که ......(خیلی مودبانه نبود).چون می دونم فقط کافی بود بفهمه من نمی خوام برم و فوری به مدیر خبر بده.

پ-ن4:از اونجا که تخصص من در وسایل 4 شنبه سوری بیشتر از همسر محترم هست هر سال خرید این وسایل با من بوده ولی امسال هنوز نخریدم.گفتم شاید توپ و تانک بیاد تو بازار و از اونجا که ما بچه جنگیم خوب بلدیم با این چیزا بجنگیم.

پ-ن5:کامنتی اومده و گفته شعر زنی را می شناسم از خانم سیمین بهبهانی نیست و اسم شاعر را هم گفته ولی راستش من خیلی باور نکردم و فقط اسم شاعر را پاک کردم.گفتم شما هم بدونید