خانه عناوین مطالب تماس با من

امروز زندگی را آغاز کن

امروز زندگی را آغاز کن

روزانه‌ها

همه
  • آن روز هنوز به پایان نرسیده است
  • مهندس کوچولوو
  • خرطان خز
  • جارچی
  • قطره محال اندیش
  • قمار باز
  • دکتر تاراس
  • دنیای این روزای من(گابریل مارکز)
  • یادداشت های مامای جوان
  • متولد مهر
  • چاخان ۲
  • هیس...این نوشته ها محرمانه نیست
  • حرف هایی در مورد زندگی
  • شازده کوچولو
  • A free prisoner
  • نت فالش
  • بوی خوب گندم
  • چسبندگی های روح ما
  • وب نوشته های یک جراح
  • پیاز داغ
  • وب نوشته های یک پزشک
  • دوستانه
  • لحظه های ناب زندگی

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • 157
  • 1 آذر
  • 155
  • 154
  • یه قانون نانوشته می گه
  • 152
  • در باز کن
  • 150
  • [ بدون عنوان ]
  • 148
  • مفید ترین کار امروز
  • 146
  • 145
  • 144
  • بادمجان بم
  • 142
  • 141
  • 140
  • نوشته های دیگران
  • اون دنیا
  • 137
  • 12 تا
  • 135
  • [ بدون عنوان ]
  • سلام پاییز
  • [ بدون عنوان ]
  • باز بوی مدرسه
  • مجنون نشسته چت کنه با لیلی
  • 129
  • ادامه پست قبل

بایگانی

  • آذر 1390 2
  • آبان 1390 7
  • مهر 1390 18
  • شهریور 1390 5
  • مرداد 1390 10
  • تیر 1390 10
  • خرداد 1390 13
  • اردیبهشت 1390 9
  • فروردین 1390 10
  • اسفند 1389 15
  • بهمن 1389 15
  • دی 1389 23
  • آذر 1389 21

آمار : 75711 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • 157 دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 11:32
    این مکان به علت انجماد ذهنی تا اطلاع ثانوی تعطیل است
  • 1 آذر سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 01:47
    یک دور به مرکز نزدیک شدم
  • 155 شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 17:33
    جشنواره فیلم کودک دوباره به اصفهان برگشت و رونق گرفت زمان دانشجویی با یکی از پسرای فامیل که رشته کارگردانی می خوند و کارگردان هم نشد, کارت جشنواره را گرفته بودیم و هر روز یکی دو تا فیلم شایدم بیشتر ,می دیدیم و کلی هم بحث تخصصی می کردیم و ... و البته از اینکه نمی تونستیم تو جشن اختتامیه شرکت کنیم ناراحت بودیم و دیروز...
  • 154 دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 08:12
    ساعت 4 و 5 عصر یکی زنگ در آپارتمان رو می زنه از توی چشمی نگاه می کنم خانم همسایه بالایی پشت در ایستاده فوری می فهمم چی شده بازم کلید را رو در جا گذاشتم در را باز می کنم هر دو می خندیم می گه ساختمون ما که نا امن نیست ولی خب حواست باشه درست می گه همسایه ها مطمئن هستند می گم باشه و تشکر می کنم تا حالا چندین بار این پروسه...
  • یه قانون نانوشته می گه پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 09:29
    خیلی از دختر پسرایی که قبل از ازدواج فکر می کنید اشکولند و انتخابشون نمی کنید بعد از ازدواج همسران نمونه ای خواهند شد
  • 152 پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 08:45
    اسمش آیداست ریف اول می شینه سویی شرت مشکی می پوشه که روش نوشته و عکس های صورتی داره زیپ سویی شرت را تا آخر میده بالا کفشای خاکی رنگ داره که روش تکه پارچه های صورتی رنگ دوخته شده کیفش را از پشت صندلی آویزون کرده یک کیف خاکی رنگ مثل کفشش که یک جامدادی صورتی ازش اومده بیرون خیلی ساکته و با نگاهش حرف می زنه نگاه عمیق و...
  • در باز کن یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 12:09
    من نمی دونم روزایی که من خونه نیستم کی برای مامور آب و برق و گاز و پستچی و نظافت چی ساختمون و کتاب رسان و بچه همسایه و ... در را باز می کنه؟
  • 150 یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 07:31
    حالا اینقدر این مردم تهران به این بارون اَه و اوه می کنند که ابرا قهر می کنند و دیگه نمی بارند
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 16:46
    کسی می دونه قراره چه بلایی سر گوگل ریدر بیاد؟
  • 148 شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 18:05
    بارون نیومد و لی در عوض امروز یک روز پاییزی خیلی خیلی خوشگل داشتیم . باد خنک و آفتاب دلچسب پاییزی که لابلای برگهای درختا قایم موشک بازی می کرد هوای تمیز و تکه ابری که تو آسمون بود و سایه اش روی کوه افتاده بود درخت چنار و کلاغی که تو لانه اش نشسته بود و با کلاغ روی آنتن گپ می زد صدای قل قل آبی که آروم از کنار شمشاد ها...
  • مفید ترین کار امروز جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 12:20
    صفر کردن گودرم
  • 146 جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 11:55
    جای خالی جواهر گم شده ات را با هیچ بدلی پر نکن. بدلیجات بعد از مدتی رنگ می بازند و تو می مانی و مشتی بدل کهنه و بدون استفاده و اون موقع بیشتر از قبل دلتنگ جواهر خودت خواهی شد
  • 145 چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 17:16
    آدم شانس بیاره حداقل با دروغگوی حرفه ای سرو کار داشته باشه.نه اینا که تا دهن باز می کنند تو دلت می گی اَه بازم داره خالی می بنده
  • 144 سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 09:01
    حالا که بحث مرگ پیش اومده بهتون توصیه می کنم به این سایت سر بزنید FIND YPUR FATE که دور از جون و زبونم لال بعد از صد سال دیگه(نیکو دوباره بد وبیراه بارم نکن)تاریخ مرگ را مشخص می کنه و ثانیه شماری که آخرش میاد دلشوره عجیبی داره میدونم اصلا علمی نیست ولی برای سرگرمی خوبه و طبق پیش بینی این سایت من تا سال 2055 در خدمت...
  • بادمجان بم دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 08:36
    دیروز از صبح دست چپم درد می کرد و این درد تو خانواده ما یعنی سکته پدر بزرگم هر بار دستش درد می گرفت سکته می کرد و این موضوع سه یا چهار بار تکرار شد و البته با سکته قلبی نمرد و در سن نود و چند سالگی به علت بیماری دیگه ای فوت کرد ولی پدرم در سن پنجاه و نه سالگی و چهار ماه بعد از فوت پدرش با سکته قلبی مرد و چند ساعت قبل...
  • 142 یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 12:47
    فیزیک مکانیک را بچه ها خیلی سخت یاد می گیرند و برای یاد دادن این مبحث همه جور ترفندی باید بزنیم.شکل,آزمایش,سی دی آموزشی ,... آخرشم یاد نمی گیرند دیروز می خواستم حرکت روی خط راست در زمانهای مختلف را توضیح بدم و برای اینکه بهتر بفهمند چند تا از بچه ها را چند جای کلاس گذاشتم و یکی باید می شد متحرک و از این نقاط می گذشت و...
  • 141 پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1390 16:30
    یکی از شاگردای دوم تجربی انگار اومده مهمونی. از کوچکترین فرصت استفاده می کنه برای خندیدن و حرف زدن اونم حرفای خاله زنکی, پارسال تو عروسی پسر خاله عروس همسایه ما اله شد و بله شد.خواهر زاده زن دایی جاری خالم هم رشته تجربی خونده .....وقتی هم شروع می کنه دیگه ساکت نمی شه .اینقدر پرحرفه که وقتی بقیه دارند حرف می زنند باز...
  • 140 یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 09:38
    خونه ما جن داره.وقت درس خوندن, کتابای نگار گم شده یا تو مدرسه جا مونده ,فردا صبحش که می خواد بره مدرسه به صورت خیلی عجیب زیر تخت یا تو کابینت بالایی یا سبد سیب زمینی پیاز پیدا می شه حالا نه به این شدت ولی تو همین مایه ها
  • نوشته های دیگران چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 18:07
    حضور هیچکس در زندگی ما اتفاقی نیست خداوند در هر حضوری جادویی نهان کرده است برای کمال ما ، خوش آنروزی که دریابیم جادوی حضور یکدیگر را
  • اون دنیا سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 17:04
    همه وحشتم اینه که تنها فرق اون دنیا این باشه که همین فیلم را بزنند عقب
  • 137 یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 09:09
    اگه می دونستید آدامس آخر تو اون جعبه چی می کشه دو تا آخری را با هم می خوردید
  • 12 تا شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 18:21
    اینا که مبلغ اختلاس را اعلام می کنند فکر نمی کنند تو این مملکت یه عده وسواس شمارش* دارند؟ *همیشه در حال شمردن همه چی هستند.از گلهای قالی گرفته تا صفر های حساب بانکی آقای مختلس
  • 135 پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 09:02
    بعد از چند هفته بلاتکلیفی و انجام نشدن کار انتقالیم خیلی بی انگیزه رفتم مدرسه ولی با تغییری که مدیرمون تو برنامه داد کلی سر ذوق اومدم و شارژ شدم به خاطر تعطیلی پنج شنبه ها مدرسه سه روز هفته, هشت ساعته یعنی چهار زنگ شده و بعضی معلمها سه روز و بعضی ها همون چهار روز را باید برند.البته من اول چهار روز بودم و توی شورایی که...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 06:54
    از ساعت چهار صبح بیدارم.همیشه شب های اول اینطوری می شه.از ترس اینکه خواب نمونم تقریبا اصلا نمی خوابم ساعت 5 همسر محترم را بیدار کردم تا آماده بشه برای رفتن.رفتن به ماموریت درست همین امروز و اول سال که همه کارا به هم می پیچه نگار را خودم می رسونم مدرسه.هر سال این کار رو کردم وخودم احتمالا با دوساعتی تاخیر می رسم.زنگ...
  • سلام پاییز شنبه 2 مهر‌ماه سال 1390 03:07
    چند قطره بارون مهمان انجیر پشت پنجره اولین شب پاییز
  • [ بدون عنوان ] جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 12:20
    با هجوم دلتنگی های پاییز چه کنیم
  • باز بوی مدرسه جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 12:14
    مهر 59 اولین سالی بود که وارد مدرسه شدم و مهر ماه را با کیف و کلاس و درس شروع کردم. صدام با شروع جنگ برامون جشن شکوفه ها گرفته بود,حجاب تقریبا اجباری شده بود و البته اون موقع هنوز مقنعه تو سجاده مادر بزرگها بود و ما باید روسری های کلفت و بزرگ سر می کردیم و خیلی وقتا این روسری همراه با پاک کن و تراشمون زیر نیمکت یا تو...
  • مجنون نشسته چت کنه با لیلی دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 14:19
    A:hi B:hi A:asl plz ......:B ماجرا از این جا شروع شد و بعد از چند سال به ازدواج ختم شد چند روز پیش در جشن ازدواجشون شرکت کردم. البته اولش بهت زده بودم که چطور این دو نفر از دو شهر مختلف با فاصله تقریبی 1000 کیلومتر همدیگرو پیدا کردند و هیچ کس هم جواب قانع کننده ای نمی داد تا اینکه خواهرم که با عروس خانم روابط صمیمانه...
  • 129 دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 09:54
    ماجرای هک شدن جیمیل ایرانی ها و کنترل وی پی ان ها به نظرم شبیه این می مونه که یکی سرش را از تو دیوار کرده تو خونه من و مثل یک کله قوچ تاکسیدرمی شده داره نگاهم می کنه. اولش به نظر ترسناک میاد و بعد به فکرم می رسه که باید احتیاط کرد و بعد حس اینکه باید با مشت بزنم تو صورتش تمام وجودم را می گیره ولی وقتی منطقی فکر می کنم...
  • ادامه پست قبل یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 13:49
    مامانم زنگ زده می گه رفتی قسطو بدی/می گم نه.با عصبانیت میگه خونه را حراج می کنند.با خونسردی می گم نه قبلش جلوی حقوق منو می گیرند و قسطا را کم می کنند. همسر محترم زنگ زده می گه رفتی کلاس نگار نامه را بگیری می گم نه.نمی تونم برم اونجا بشینم تا مدیرش هر وقت دلش خواست بیاد.با عصبانیت می گه اصلا خودم مرخصی می گیرم(نمی دونم...
  • 158
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6