مجنون نشسته چت کنه با لیلی

A:hi

B:hi

A:asl plz

......:B

ماجرا از این جا شروع شد و بعد از چند سال به ازدواج ختم شد

چند روز پیش در جشن ازدواجشون شرکت کردم.

البته اولش بهت زده بودم که چطور این دو نفر از دو شهر مختلف با فاصله تقریبی 1000 کیلومتر همدیگرو پیدا کردند و هیچ کس هم جواب قانع کننده ای نمی داد تا اینکه خواهرم که با عروس خانم روابط صمیمانه داره خیالم را راحت کرد و یواشکی گفت که ماجرا از چت شروع شده و با وجود مخالفت شدید خانواده عروس خانم و به خاطر اصرار زیاد عروس خانم و  آقا داماد و خانوادش نهایتا به ازدواج ختم شده

ازدواج و زندگی زناشویی هیچ فرمول خاصی نداره و متنفرم از اینکه روانشناسان و مشاورین سعی می کنند همه را در یک قالب قرار بدهند.

دیدم ازدواج هایی که مطابق معیار های مطرح شده همین مشاورین بوده ولی خوب پیش نرفته و  موفق نبوده وبر عکس

به هر حال ازدواج اینترنتی هم که جدیدا در کشور ما باب شده مثل همه مدل های دیگه می تونه خوب یا بد باشه و آرزو می کنم این زوج جوان سالهای سال و خوشبخت در کنار هم زندگی کنند

129

ماجرای هک شدن جیمیل ایرانی ها و کنترل وی پی ان ها به نظرم شبیه این می مونه که یکی سرش را از تو دیوار کرده تو خونه من و مثل یک کله قوچ تاکسیدرمی شده داره نگاهم می کنه.

اولش به نظر ترسناک میاد و بعد به فکرم می رسه که باید احتیاط کرد و بعد حس اینکه باید با مشت بزنم تو صورتش تمام وجودم را می گیره ولی وقتی منطقی فکر می کنم می بینم من و امثال من نیازی به کنترل نداریم.گشت و گذار در اینترنت برای ما مثل پاساژ گردی می مونه. بی هدف یا کم هدف و برای وقت گذرانی و کسب اطلاع از جدیدترین ها و برای خود من شاید مهمترین کاری که در فضای مجازی می کنم رسیدگی به امور مزرعه مجازی ام(farmville) و آبیاری گندم ها و چیدن سیب باشه و منحنی چرخشم در فضای مجازی دقیقا مثل خریدم خیلی درهم برهم و پیچیدست و مطمئنا برای کسی که می خواد کنترل کنه باید سرگیجه آور باشه.

یاد وقتایی می افتم که از بچه ها امتحان می گرفتم و اصولا به خرده تقلب ها به خصوص تقلب بچه تنبلا توجه نمی کردم چون می دونستم در نهایت نمره 2 را می کنند 3.فقط چند وقت یه بار به شکلهای مختلف حالیشون می کردم که متوجه بودم و بعضی وقتا هم با پاره کردن ورق یا صفر دادن به قول خودشون حالشون را می گرفتم

حالا من بچه تنبل با خوندن چند ایمیل یا چند خبر که یکی تنبل تر از خودم جایی نوشته یا لینک کرده حتی نمی تونم یک دهم نمره برم بالاتر و خیلیای دیگه هم مثل من و ظاهرا فقط نیاز داریم که یادمون بندازند که می فهمند و با قطع کردن وی پی ان ها یا افت سرعت و کارهایی مثل این حالمون را بگیرند.همین

ادامه پست قبل

مامانم زنگ زده می گه رفتی قسطو بدی/می گم نه.با عصبانیت میگه خونه را حراج می کنند.با خونسردی می گم نه قبلش جلوی حقوق منو می گیرند و قسطا را کم می کنند.

همسر محترم زنگ زده می گه رفتی کلاس نگار نامه را بگیری می گم نه.نمی تونم برم اونجا بشینم تا مدیرش هر وقت دلش خواست بیاد.با عصبانیت می گه اصلا خودم مرخصی می گیرم(نمی دونم چرا باور می کنه من هیچ مشکلی با مرخصی یا حتی غیبت ندارم )منم با خونسردی می گم خب بگیر

نگار از خواب بیدار شده و می گه منو ببر خونه مامانی(مادر شوهر محترم)تا با دختر عمه اش بازی کنه.می گم گرمه.من حوصله بیرون رفتن ندارم و تصور می کنم مادر و پدر شوهر محترم را که بعد از یک ماه رفتم خونشون( که ده دقیقه هم تا خونه ما فاصله نداره) و حداقل ده بار باید جوابگو این سوال هر دو باشم که چرا یه سری به ما نمی زنی.

نگار با عصبانیت می گه خودم میرم و منم با شک و آروم تر از قبل می گم برو و می بینم که عصبانی کنترل را بر می داره و تی وی را روشن می کنه  تا کارتون ببینه و  خیالم راحت می شه.

چرا هیچ کس درک نمی کنه من دوست ندارم برای این جور کارا برم بیرون

تا الان رکورد یک هفته تو خونه موندن را دارم.دی ماه گذشته که امتحانات بود و مدرسه نمی رفتم و نگار هم امتحان داشت دقیقا یک هفته از خونه بیرون نرفتم بدون اینکه حوصلم سر بره یا احساس کسالت بکنم.اتفاقا خیلی هم خوش گذشت و اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم و با کارهایی که دوست دارم سرگرم بودم.کتاب,تی وی , فیلم,جدول و اینترنت و .....

می خواستم تابستون رکوردم رو بشکنم ولی تا الان نشده.

بد شانسی

امروز برای انجام چند کار مختلف باید می رفتم بیرون .اصولا سعی می کنم کارها جمع بشه و یهو برم و تند تند همه را انجام بدم.خیلی بی میل و به سختی حاضر شدم و رفتم.

با مدیر کلاس دخترم کاری اداری داشتم,عابر بانک باید پول می گرفتم تا قسطی که 3 ماه عقب افتاده را بدم,باید می رفتم خونه دوستم و امانتی که دستش دارم را بگیرم و خریدی هم داشتم و تقریبا هیچ کدوم از این کارها انجام نشد.

مدیر کلاس دخترم نبود و هیچ کس هم نمی دونست کِی ممکنه بیاد,عابر بانک ها شلوغ بود و یکی که خلوت تر بود تا نوبت من رسید خراب شد,یک ساعت تو بانک نشستم تا همون مقدار پولی که دارم را پرداخت کنم ولی نوبت نفر قبلی من که رسید برق رفت .

آخرین نمونه از جنسی هم که می خواستم بگیرم چند دقیقه قبل از رسیدنم فروخته شده بود.

نیم ساعت منتظر تاکسی موندم برای مسیری که همیشه دو دقیقه ای تاکسی سر می رسید.

تو ایستگاه بی آر تی سه تا اتوبوس بود و تا من رسیدم هر سه رفتند و تا کلی وقت اتوبوسی نیومد و خلاصه اینقدر دیر شد که ساعت رفتن دوستم به باشگاه شد و کسی هم خونشون نبود که امانتی من را بهش بسپره.

به اضافه اینکه بند کیفم هم کنده شد!

دست آخر به این نتیجه رسیدم که تا یک بلای آسمانی نازل نشده برگردم خونه و امروز دیگه پامو بیرون نزارم


126

دری باز شده و ممکنه بتونم پله های ترقی را چهار تا یکی کنم برم بالا

محل ونوع و ساعت کار و حتی پوششم باید عوض بشه.ممکنه خودم هم مجبور شم عوض بشم یا شایدم عوضی.

به خاطر بعضی مسائل و مقدار زیادی هم رودربایستی و نداشتن عذر  بهانه بدرد بخور و البته درصد کمی هم شک و طمع که حیفه این موقعیت را از دست بدم,لال شدم و نمی تونم نه بگم و برای همین به شدت و به شدت از دست خودم عصبانی هستم 

خودم مقصرم از بس که به خاطر دوری محل کارم غر زدم و این شد که یکی از نزدیکانم پیگیر کارم شد و من اصلا فکر نمی کردم کار به اینجاها بکشه.

می دونم کلی درگیر می شم و خیلی چیزا تغییر می کنه و من آدم این کار نیستم و می ترسم پام به یکی از پله ها گیر کنه و با سر بیام پایین


8 شهریور:همچنان بلاتکلیفم و دیگه تحملم تموم شده و به شدت مستعد دعوا با یکی هستم.خدا به همسر محترم رحم کنه

12 شهریور:هنوز...