به به چه صفایی! صبح آدینه و گلفروش دوره گرد و شمعدانی و رز؟؟ خیلی بهتر از اون آدمهاییه که داد میزنند ؛ آهن ُ اجاق گاز کهنه ُ دوچرخه شکسته ؛ یخچال کهنه خریداریم . این گلفروش لااقل صبح جمعه ی شما رو در یک آدینه بهاری خاطره انگیز کرد! درود به روح لطیفش!
واقعا.تو این روز فوق العاده دلگیر چند دقیقه ای حال و هوای دیگه گرفتم
من همچنان که نگاهم را به گلفروش دوخته بودم گلی سرش را از پنجره بیرون آورد و گلفروش با دیدن او شادمانه به هوا پرید . گلفروش که دلبندش را یافته بود گلها را به کناری انداخت و به سوی پنجره دوید . او با شوق فریاد می زد : گلی ... گلی ... نمی دونی برای پیدا کردنت چند تا کوچه رو زیر پا گذاشتم . نمی دونی چقدر سخت بود خودم رو گلفروش جا بزنم .... ـــــــــــــــــــــــــــ پ ن : یاد خاطره جالبی افتادم .جوونتر که بودیم به پیشنهاد من یکی از دوستانم برای اینکه میزان علاقه ی دوست دخترش رو محک بزنه اعلامیه ترحیم خودش رو به دیوار کوچه زد و غوغایی به پا شد .. یادش بخیر
الهی... چه ادامه عشقولانه ای .خیلی قشنگ بود مطمئنی دوستان بودند؟
یاد یکی از نوشته های خودم افتادم، مال اولین بلاگیه که داشتم یعنی بر می گرده به 6 یا 7 سال پیش. اسمش بود به افتخار مالی و متنش یه چیزی بود تو این مایه ها: دوست دارم ویولنم رو بردارم و برم توی خیابونای خیس دوبلین و برای مالی ، ماهی فروش دل انگیز شهر ساز بزنم و آواز بخونم. آره، برای مالی ماهی فروش، مالی دل انگیز، که از کارش هیچ عاری نداشت ویولن بزنم، آواز بخونم و به افتخارش برقصم. مالی الان مرده و روحش گاری دستیش رو توی کوچه پس کوچه های شهر می گردونه و هی می گه: آهای ماهی دارم ماهی های تازه و زنده
روحت در من حلول کرده که من هر چی می نویسم تو قبلا شبیهش را نوشته بودی. گلی گل,ماهی دارم ماهی های تازه و زنده
خداروشکر بعضی وقتا آدم چیزای میبینه روحشو جلا میده
همینطوره
مریم گلی
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 ساعت 01:54 ب.ظ
ببخشیدا ولی خاطره ی لطیفت منو یاد آقا باقالی ای انداخت که نیمامونو میترسوند . همه ی عصرای تابستون یه اقایی از کوچه امون رد میشد و داد میزد ( آقا باقالایه!!! ) یا مثلا بادمجون میفروخت و نیما به همون شدتی که تو از گلفروشه خوشت می اومد از اون آقاهه میترسید........ بازم ببخشید پستتو از لطافت خارج کردم.
حالا خوبه کسی اینجا آقا نیما را نمی شناسه. ولی مطمئنم الان از صدای گل فروش ما خوشش میاد
به به چه صفایی!
صبح آدینه و گلفروش دوره گرد و شمعدانی و رز؟؟
خیلی بهتر از اون آدمهاییه که داد میزنند ؛ آهن ُ اجاق گاز کهنه ُ دوچرخه شکسته ؛ یخچال کهنه خریداریم .
این گلفروش لااقل صبح جمعه ی شما رو در یک آدینه بهاری خاطره انگیز کرد! درود به روح لطیفش!
واقعا.تو این روز فوق العاده دلگیر چند دقیقه ای حال و هوای دیگه گرفتم
من همچنان که نگاهم را به گلفروش دوخته بودم گلی سرش را از پنجره بیرون آورد و گلفروش با دیدن او شادمانه به هوا پرید .
گلفروش که دلبندش را یافته بود گلها را به کناری انداخت و به سوی پنجره دوید . او با شوق فریاد می زد :
گلی ... گلی ... نمی دونی برای پیدا کردنت چند تا کوچه رو زیر پا گذاشتم .
نمی دونی چقدر سخت بود خودم رو گلفروش جا بزنم ....
ـــــــــــــــــــــــــــ
پ ن : یاد خاطره جالبی افتادم .جوونتر که بودیم به پیشنهاد من یکی از دوستانم برای اینکه میزان علاقه ی دوست دخترش رو محک بزنه اعلامیه ترحیم خودش رو به دیوار کوچه زد و غوغایی به پا شد ..
یادش بخیر
الهی...
چه ادامه عشقولانه ای .خیلی قشنگ بود
مطمئنی دوستان بودند؟
یاد یکی از نوشته های خودم افتادم، مال اولین بلاگیه که داشتم یعنی بر می گرده به 6 یا 7 سال پیش. اسمش بود به افتخار مالی و متنش یه چیزی بود تو این مایه ها:
دوست دارم ویولنم رو بردارم و برم توی خیابونای خیس دوبلین و برای مالی ، ماهی فروش دل انگیز شهر ساز بزنم و آواز بخونم.
آره، برای مالی ماهی فروش، مالی دل انگیز، که از کارش هیچ عاری نداشت ویولن بزنم، آواز بخونم و به افتخارش برقصم.
مالی الان مرده و روحش گاری دستیش رو توی کوچه پس کوچه های شهر می گردونه و هی می گه:
آهای
ماهی دارم
ماهی های تازه و زنده
روحت در من حلول کرده که من هر چی می نویسم تو قبلا شبیهش را نوشته بودی.
گلی گل,ماهی دارم ماهی های تازه و زنده
خوشم اومد خیلی منصووووووووووووووووووووووووره...
این همه؟مرسی
همه گلهای بهاری تقدیم به آنانکه روح لطیف و عظیمی مانند شما دارند...
ممنون دوست عزیز.شما لطف داری
...
...
...
چه شاعرانه!
شاید!
خداروشکر
بعضی وقتا آدم چیزای میبینه روحشو جلا میده
همینطوره
ببخشیدا ولی خاطره ی لطیفت منو یاد آقا باقالی ای انداخت که نیمامونو میترسوند . همه ی عصرای تابستون یه اقایی از کوچه امون رد میشد و داد میزد ( آقا باقالایه!!! ) یا مثلا بادمجون میفروخت و نیما به همون شدتی که تو از گلفروشه خوشت می اومد از اون آقاهه میترسید........
بازم ببخشید پستتو از لطافت خارج کردم.
حالا خوبه کسی اینجا آقا نیما را نمی شناسه.
ولی مطمئنم الان از صدای گل فروش ما خوشش میاد
واااااااااااای چه خوب خوش به حالت دم خونه شما میارن ؟ منم دلم خواست ، هیچ خری که واسه من گل نمیخره خودم بخرم لااقل
برای شاد بودن منتظر کسی نباش.همیشه خودتو تحویل بگیر
سلام
بنویس عزیزم
شاید دل و دماغی نداری مثل من ... اما اندوهناک بنویس ..
چه عیبی دارد؟ بنویس
دل و دماغ که اصلا نیست ولی چشم دوست عزیز به زودی ...
گل فروش،گل نفروش.
سکوت را شکستی ...
وقتی می نویسن حراج گل و گیاه ! دلم حسابی میگیره.
مگه دلی مونده هنوز؟
دوست عزیز وبلاگ فوق العاده ای داری. اگه وقت داشتی به ما هم یه سر بزن