یادم افتاد به خودم و بچگی نگار که یه سبد اسباب بازی می ریختم جلوش وچون خیلی تنوع طلب بود حداکثر مدت زمانی که برای هر اسباب بازی میزاشت 5 دقیقه بود ولی در مجموع زمان مفیدی برای من بود و می تونستم به کارام برسم البته اگه می نشست!
یکی از دوستانم هم دورِ دست بچه اش چسب نواری می پیچید و این بچه هم که علاقه خاصی به باز کردن این چسبها داشت کلی وقت سرکار بود و من عجیب دلم براش می سوخت و چقدر دوست داشتم کمکش کنم
در کل وقتی یه عالمه کار سرت ریخته از کار بیرون گرفته تا کار خونه و بشور وبساب و بپز و ... یک بچه کوچولو هم داری که با وجود اینکه هیچ مشکلی از قبیل گرسنگی و بی خوابی و ...نداره و باهاش بازی هم کردی بازم نق می زنه مجبوری خلاقیت به خرج بدی و سرش را گرم کنی و هر پدر و مادری هم روش خودش را داره
پی نوشت1 :رنگ انگشتی با آب پاک می شه و مثل گواش به زندگی گند نمی زنه
پی نوشت 2:من وقتی بچه بودم هیچی به اندازه مورچه سرگرمم نمی کرد و فقط کافی بود مورچه ببینم و شاید یکی دو ساعت این مورچه را دنبال می کردم و از بس که مسیرشون را عوض می کردم دیوانشون می کردم
سلام مجدد
واقعا اگر از من بپرسند از سخت ترین و لذت بخش ترین کرها و اعمال روی زمین چی میتونه باشه . . . می گم خوب تابلو مادر بودن اونم از نوع صحیحش . . .
چون به نظر من وقتی یک مادر باردار میشه همان موقع روحی هم از طرف خداوند متعال درونش دمیده میشه که بتونه یک انسان رو به دنیا بیاره و بتونه در این کره خاکی به درستی تربیت کنه تا این چرخه توسط اون ادامه داشته باشه . . .
مطلب جالبی بود . . .
ولی خداییش قهر کرده بودینا
آره خیلی سخته
قهر نبودم و کمتر وقت وبلاگ گردی دارم
ولی اگه اصرار داری باشه قهر بودم
وقتی پی نوشت 2 رو خوندم متاسفانه یکی از خاطرات تلخ و از سرگرمی های دوران بچگی به یادم اومد که تمام بدنم مور مور شد .
ئ اون این بود که در بچگی عادت داشتم با اشعه داغ خورشید که از دیافراگم ذره بین عبور می کرد به تعقیب مورچه ها بیفتم و براشون جهنم رو رقم بزنم .
ولی باید بگم وقتی یک بار مادرم این صحنه رو دید چنان با مهر مادری به درستی با من برخورد کرد که هر وقت میدیدم تو مدرسه بچه ها این کار رو می کنن کلی باهاشون درگیر میشدم . . .
شاید برای همینه که دامپزشک شدم دیگه . . .
شاید مورچه نفرینم کرد !!!
آره دیده بودم پسرا این کارو می کنند و چون دست خودم اینجوری سوخته بود می دونستم چقدر درد داره
نگران نباش.نفرین مورچه ها از نفرین مرغ و گوسفندی که می خوریم بدتر نیست
مرغ گوسفند از خداشون باشه . . .
امروز زندگی را آغاز کن رو در پنجره تنها لینک کردم . ممنون میشم که من رو هم با نام قراضه ترین عاشق لینک کنید .
ممنونم . . .
من توی بچگیم توی جوبا ولو بودم...
از دست تو...
بچه که مهارتش زیاد شد میشه دو تا دستشو با چسب نواری به هم بست! اینطوری باز کردنش هم بیشتر طول میکشه
الهی ...
چسبه خیلی بامزه بود ...
از همینجا دلم براش سوخت ...
چه صحنه ای ی ی ی ی
بد آموزی که نداشت؟!
واقعن سخته بچه داری.
خدا قوت مادرا
ممنون دوست عزیز
خوشبختانه یا شایدم بدبختانه هنوز بچه ندارم ...
پس فعلا تجربه کسب کن که بدجور لازمت می شه بعدا
جفت شیش .
این تحته نرد نیست
وبلاگ همکنون... آپ شده است ...
تخته نرد بود خوب بود
باز خوبه تو فقط مسیر مورچه ها رو عوض میکردی یه دوست داشتیم بندر عباس که بودیم مورچه های گنده رو می گرفت با سوزن بهشون امپول میزد ولشون میکرد برن .... تصور کن.
ای وااای
همه چقدر بلا سر این بیچاره ها میارند
پسر من مدام میگه مامان حوصله ام سر رفته. چکار کنم؟ فکر کن با یه عده رفتیم پیک نیک، حوصله اش سر رفته. داره کارتون میبینه باز هم حوصله اش سر رفته. دریغ ار اینکه یه لحظه بذاره من به کارای خودم برسم، واقعا" دنبال راههای ابتکاری سرکار گذاشتن میگردم، ایده های خوبی بودن، اون چسب نواری و چسب زخم. باز هم ایده بدید، لطفا"
اونقدر که پارک و بالا پایین کردن از سرسره برای بچه جذابه پیک نیک نیست.البته تا سن 9-10 سال
ولی چسب نواری برای زیر دو سال مناسب تره. یک حوض کوچیک بادی و آب بازی هم خیلی خوبه .یک پسر بچه خیلی شیطون هم سراغ دارم که با یک جوجه به شدت سرگرم شد و آروم
راستش ایده رنگ انگشتی برای دخترم من هم حتی صدق کرد.بد نیست امتحان کنید.چسب زخم هم اصولا معجزه می کنه و زخم شمشیر رو هم حتی خوب می کنه
بچه های هر نسل سرگرمیهای خاص خودشون رو دارن دیگه...
آره خب ولی کلا سرگرم شدن مهم بود تو این پست
سلام منصوره جان
بمیرم الهی! مادر بودن واقعا سخته!
خدا نکنه!
سخت هست ولی شیرینه
من ماماشدم ولی مامان نشدم حستونو ولی می فهمم
یه باریه مورچه تو حیاط دیدم رفتم با مداد دورشو یه دایره بزرگ کشیدم مورچه بدبخت احساس کرد گیر افتاده مدام دور سر خودش می چرخید!!!اذیتش کردمااا
خیلیا مامان شدنشون رو مدیون شما هستند مامای عزیز
یعنی مورچه اینقدر خنگه؟
چقدر جالب؟!! منو یاد بچگیهای خودم انداختی
.. عاشق این بودم که حشرات رو بگیرم و زجر کش کنم .
تو دبستان روی گاز کبابشون می کردم .
ای واااای
بچگی بوده دیگه.حشرات به بزرگی خودشون بخشیدند
دارم کم کم به این نتیجه می رسم که واقعا باید به این جنبه خیلی فکر کنم و مهارت سرگرم کردن و ایضا سر کار گذاشتن بچه رو یاد بگیرم..... اینطوری که شما تعریف کردید و دوستان نوشتند حسابی رفتم تووو فکر
چند ماه اول که سیکل شیر و پوشک و لالا طی می شه ولی تقریبا از چهار ماهگی به بعد جناب بچه سرگرمی لازم داره
منم کلا سرگرمیم همین بود که چوب تو آستین مورچه ها بکنم مخصوصا وقتی تو آب شناورشون می کردم خیلی حال میداد...
آپم
کلا همه مورچه آزار بودیم
من پدر شم به بچه هام قرص خواب میدم
پیازچه های بیچاره
وقتی ما بچه بودیم با چیزای ارزونتری بازی میکردیم و سرگرم میشدیم
تجربه به من ثابت کرده سرگرمی بچه به هیچ عنوان به قیمت و حتی ظاهر بازی بستگی نداره
دیگه ارزون تر از مورچه که ظاهرا خیلیا را سرگرم می کرده؟