خدا مهمان دعوت کرده فقط نمی دونم چرا ما بوی سیر داغ پیاز داغ گرفتیم!
این روزا اول صبح که بیدار می شیم باید فکر کنیم که امشب مهمون داریم یا مهمونیم؟(که البته مهمانی های مامانمون هم در قسمت اول قرار می گیره)
اگه جواب اولی باشه که نابود شدیم رفت اگه دومی ,می رسیم به بحث مهم چی بپوشم و روزهایی مثل امروز که جواب هیچ کدام است یک نفس راحت می کشیم و زندگی خودمون را می کنیم.
واقعا این تشریفات همه رو بیچاره کرده!
راستی منصوره جون از بابت نظراتی که برام گذاشتی ممنونم!! خیلی قشنگ بودن..ناجور به دلم نسشتن
نوشته های تو هم قشنگ بودند
اما من امسال هیییییییییییییییییییچ کجا نرفتم و هییییییییییییچ کس هم نیامد
می دونم تعارف حساب می شه ولی دوست داشتم مهمانت می شدم یا مهمانت می کردم دوست من.اولی بیشتر
خود خدا اهل ضیافته دیگه
فعلا که این ضیافت برای ما دردسر شده
اولی رو راست می گی! تا ته شب زبون روزه! کلی غذا باید درست کنیم که خودمونم نمی دونیم چه مزه ای شد!
خب من به خاطر محافظت از معده عزیز بیشتر وقتا روزه نیستم ولی در هر صورت فرقی نمی کنه
همیشه از اون همه هول زدن برای خوردن افطار
بدم میومد ...
تحمل آدما با هم فرق داره ولی به نظرم 16 ساعت گرسنگی و تشنگی همه هوش و حواس را از بین می بره و دیگه حتی حس هول زدن هم نمی مونه
کاش آدمایی که مقید به دید و بازدید ماه رمضان هستن به جای اینکار تو رستوران همدیگر رو میدین و...
بی زحمت بیا اینو به همسر محترم ما بگو که همش می گه نه رستوران خوب نیست
ای بابا چرا اینقدر سخت میگیرین
روز از بعد سحر شروع میشه
خواب تا ظهر
بعد ادای نماز ظهر و عصر در حالت خواب آلوده
دوباره خواب تا صدای ربنای جعلی ...
البته این وسطها میشه به مقدار لازم کتاب، مجله و... هم گنجاند.
غیر از این هم هیچ جوری نمیشه تحمل کرد
این نیز بگذرد و ما میمانیم و همان دغدغه ها که داشتیم. کاش حداقل دغدغه هامان عوض میشد...
بد جور منو یاد دغدغه هام انداختی و فکر کنم باید خوشحال باشم که این مدت سرم گرم بود و یادم رفته بود
ای گفتی
مخصوصاً کسایی که مثل تازه رفتن خونه خودشون و زندگی مستقل شروع کردن
آخی.همین نو گلهای تازه شکفته باعث نصف مهمونیا می شن
خدا که کلا از تو پاچه مردم کردن دریغ نداره
یه دوستی رفته بود یه جای خیلی دور افتاده که یه دریاچه یخزده گنده مثل یه دشت پهناور سفید رو دیده. یه جای خیلی پرت و دور افتاده که هیچ موجودی اونجا نبوده. میگفت اونجا یه آرامش و امنیت خاصی رو حس کردم چون فکر کردم اینجا که دیگه خدا نیست! دیگه خدا با اینجا که کاری نداره! پس همه چی امن و آرومه و هیچ بلایی سرم نمیتونه بیاد!
ببین دوست من این به تعریفی که از خدا داریم بستگی داره و با تعریفی که تو کتابهای دینی ما کردند دوست شما درست گفته ولی چون خودم در موقعیت مشابه همین قرار گرفتم می دونم که اتفاقا همون آرامش به خاطر این بوده که جز خدا هیچ چیز دیگه اونجا نبوده.وقتی من و همسرم و دخترم تنهای تنهای رفته بودیم دریاچه نمک کویر مرنجاب جایی که تا چشم کار می کرد هیچ موجود زنده ای حتی گیاه هم دیده نمی شد همسر محترم عجیب اضطراب گرفته بود و احساس خطر می کرد ولی من هر چی فکر می کردم دلیلی برای ترس وجود نداشت.ما بودیم و خدایی که تمام توجهش به ما بود.و واضحه که اینقدر ایمان ندارم که همیشه بتونم اینقدر خوب حسش کنم و آرامش بگیرم پس مجبورم ازش بنالم و دردسرهایی که خود ما آدما درست کردیم را گردن خدا بندازم
راستش احساس کردم جمله اول این پست نیمه شوخی و نیمه جدیه و یه کم با خدا شوخی کردی، برای همین فکر کردم مشکلی نداره من هم به شکل غیر معمول راجع به خدا حرف بزنم..
این دوستی که گفتم منکر خدا و مذهبه و این داستانی که تعریف میکرد نیمه شوخی و نیمه جدی بود، چون اگر میخواست کاملا جدی حرف بزنه از نظرش خدا هیچ کجا وجود نداره.
در هر حال قصدم گفتن چیزی بر علیه اعتقادات دیگران نیست. قصدم این هست که فری پریزنر وارد امور دینی و امود جاری سیاسی نشه.
درباره جمله اول تا حدی درسته و از نظر منم اصلا مشکلی نداره راجع به خدا حرف بزنی و نه اینکه دوست نداشته باشم ولی مجبورم وارد امور دینی و ساسی نشم.
به هر حال از این دو موضوع که بگذریم دیدن دریاچه یخ زده و خالی از هر موجود باید حس خوبی داشته باشه
بعضی وقتا خسته کننده می شه. یکمی درگیرم دوست من
عزیزم آخی مرسی
تشریف بیارین
مطمئنم افطاری کنار تو باید خیلی با صفا باشه و حیف که فرصت نمی شه امتحان کنم
خرج که از کیسه ی مهمان بود
حاتم طایی شدن آسان بود
رسیدن بخیر
همین واقعا