توی این دو روزگذشته ، کلاس ضمن خدمت گزارش پژوهی داشتیم . کلاس خوبی بود . استادش البته به خوبی استاد سال گذشته ی مان نبود. استاد قبلی جوانی کاملا به روز و خدای تدریس الکترونیک بود. پر از شور و انرژی .کاملا غیر قابل پیش بینی که هر لحظه چیز جدید و محیر العقولی را رو می کرد . ولی استاد این دوره خانمی بود با سی سال سابقه ، بسیار سخت گیر ، کاملا مقرراتی ، که رسما نفسمان را کرد توی شیشه ، در عرض همین دو روز. فکرش را بکنید ، کاری کرد که من بعد ازمدتها ، شب ، کابوس امتحان ببینم ...
با وجود تفاوت زمین تا آسمان تدریس خانم استاد فعلی و آقای استاد دوره ی قبلی ، نمی توانم بگویم کدامشان بهتر بودند . چون این خانم با وجودی که تنها ابزار تدریسش ماژیک و تخته بود ، به شدت به استفاده از همان ها هم مسلط بود . چیزی را تصور کنید توی مایه های اینکه ، همه ی ما مجبور شدیم توی کلاس ، درسها را آنچنان یاد بگیریم که همان جا که از ما می پرسید جواب دهیم . یعنی ببینید کارش چقدر ماهرانه بود که آقایون همکار هم نتوانستند ازکلاسش قِسِر در بروند . بماند که متلک هایشان را هم حرفه ای جواب می داد و درمراسم پرسش و پاسخ ، به آنها هم رحم نمی کرد .
کلاس های ضمن خدمت برای من فرصت متفاوت بودن هستند . مثلا از مقام معلم بودن ، آدم تغییر موقعیت دهد و لذت دانش آموز بودن را تجربه کند . و اینکه آدم نه تنها اصرار نداشته باشد برای اثبات خودش ( که من با سابقه ام و توان انجام کار و پذیرش مسئولیت دارم و به من اعتماد کنید و از این حرفها ) که عین خیالش نباشد همه فکرکنند او تازه آمده توی سیستم آ. پ ، هنوز چیزی نمی داندو خوشحال می شود از بزرگترها چیزی یاد بگیرد .و از همه جالب تر ، سر به سر بزرگترها بگذارد ، پنهانی همه چیز را به هم بریزد، استرس ایجاد کند ، حال همکاران ساده اش را که از پشت پرده ی اداره و بی اهمیت بودن دوره ها خبر ندارند را بگیرد و لذتش را ببرد و در عین حال بشود سوگلی استاد .
و اصلا جالب باشد برای آدم این طرز فکرهای متفاوت .
مثلا وقتی استاد رو به جمع که همه معلمهای بالای بیست سال سابقه اند ،می گوید : شماها همه بهترین های مدرسه در امر پژوهش بوده اید که اینجا هستید . همه با سابقه ، با تجربه ، دانش اندوخته .
و بعد نگاهش بیافتند به من و یک نگاه ، درست عین نگاهی که من به جوجه کوچولو انداخته بودم ، به من بیاندازد و فوری بگوید : "و بعضاً هم جوانهایی مستعد که راه طولانی ای درپیش رو دارید . " و سرش را به آرامی و به تایید تکان بدهد .
و من با نگاه کردن به گذشته ای که حالا دارد محو می شود ، کم کم ، خنده ام بگیرد از برداشت استاد .و آن حرف نگفته ی "آخِی نازی ! " استاد وقتی مثلا جواب سوالهایم را می داد . و البته در میخیله ی دوستان و هم کلاسی های محترم هم نمی گنجید که من توانایی انجام هیچ کار پژوهشی ای را داشته باشم . و کلا حس خوبی بود . اینکه توی جمعی باشی که هیچ کس به خاطر هیچ چیز ، نسبت به تو احساس خطر نکند .
*
یکی از آقایونِ همکار ، وقتی سختگیری بیش ازحد استاد را دید ،خواست کلا پارازیت بیاید و کلاس را بگیرد به باد مسخره که بی ربط ،در جواب متلکهای استاد که آقایون سر جمع ، تمام ساعات حضورشان را که روی هم بگذارند ، می شود با آن برای یک نفرشان حاضری زد ، گفت : استاد! راسته که میگن جهنم پر از خانم هاست ؟
استاد هم نیامد بنشیند برایش بگوید : برادر من ! پسر من ! این حرفها کفر است . شرک است ، ورود خرافات در دین است . چه کسی این احادیث جعلی را ساخته و چه و چه ... و گفت : بله . دقیقا . ما شنیدیم خانم ها خطاب به خداوند گفته اند ، اگر قرار باشد آقایون بروند بهشت ، ماترجیح می دهیم برویم جهنم .
کلاس رفته بود روی هوا که همکار مذکور فرمودند : نه استاد ! اشتباه به عرضتون رسوندن . ما جور دیگه ای شنیدیم . ما شنیدیم روز قیامت آقایون رو می برن بهشت . چون می گن اونا توی این دنیا با حضور خانمها به اندازه ی کافی جهنم رو تجربه کردن . دیگه بس شونه .
کلا داشتیم ضایع می شدیم می رفتیم پی کارمان که استاد لبخند پر معنایی زدند و فرمودند : کار خدا که بی حکمت نمی شود . بروند بهشت ، خودشان می فهمند بدون خانمها ، جهنم واقعی یعنی چه !!
و سرشان را به نشانه ی تأیید تکان دادند . به گونه ای که هرخردمندی در عمق نگاه دورادور استاد ، ترسیم و تصویر زبانه های آتش جهنم را به وضوح می توانست ببیند . و کلاس نیز سر تکان دادند و آقایون همکار ، جملگی گریبان بدریدند و فریادها برآوردند و سر به بیابان نهادند .
خخخخخ
*
استاد امتحانش را گرفت . کلا هم راه را بر اجرای همه نوع نقشه ی شیطانی برای تقلب بست . وقتی برگه ام را دادم استاد و ازکلاس آمدم بیرون ، پشت بندش شنیدم استاد خطاب به جمع گفت : به این برگه میگن یه امتحان واقعی ، بدون اینکه تقلب کنه خودش نوشت.
و کلا نیست و نابود شدم با شنیدن این حرف. آخر اینکه من از اول این دوره تصمیم گرفته بودم نقش بچه خوبه را بازی کنم ، معنی اش این نبودکه واقعا بچه خوبه ی ماجرا باشم که . خوب ، من سرم مثل بقیه توی برگه ی بقل دستی نبود . چون به هیچ عنوان به اطلاعات آن ای کیو های مغز نخودی اطمینان نداشتم . بعد دلم می خواست ببینم استادی که راه به راه ، کتاب و کتابخانه از مچ بسته ی همکاران کشف و ضبط می نمود ، چطور می تواند مچ من را بگیرد ، اصلا فکر نمی کردم آخرش ، حتی از این بنده ی حقیر ، تعریف هم بنماید . کلا شرمنده شدم . زهر مار کرد برایم امتحان را .
آیکون یک عدد انسان نادم و پشیمان . ولی به جان خودم استاد ! ما اگر امتحان هم نمی دادیم این دوره را برای ما رد می کردند . اصل ، حضور است . همین .
*
عصری آقای «ش» زنگ زد و می خواست بداند حاضرم تدریس خصوصی توی آموزشگاه «م» داشته باشم ؟ یادم افتاد که ازمهر که کتاب رایانه کار را خریده ام حتی وقت نکرده ام بروم آموزشگاهی که آقای «ش» معرفی کرده بود . آقای «ش» گفت : دو تا از شاگردهای سال گذشته ی خودش هستند . و من با یاد آوری خاطره ی چند سال پیش که توی کلاس المپیادی های اداره کل ، به دخترها و پسرهای زرنگ مدارس ، درس می دادم ، گفتم : محال است به دانش آموزان پسر درس بدهم .
نمونه ی خباثت این جنس رادر برخورد امروز با استاد دیدم دیگر . اعصابم را از سر راه که نیاورده ام . من هم که نمی توانم نزنم له نکنم ،دچار سرکوبی مفرط حس های درونی ام می شوم .
به آقای «ش» گفتم که این هفته جلسه ی گروهها را داریم ، می آید یا نه ؟
پرسید من جلسه را برگزارکرده ام ؟ جواب دادم ، من مسئولیتی ندارم . از طرف سرگروه اداره کل است . گفت ،گمان نکند که شرکت کند .
کلا سرگروه دارد بد شانسی می آورد . خودم هم نمی خواهم شرکت کنم . حوصله اش را ندارم .سرگروه از احترامی که همکاران ناحیه مان برای درخواست های من قائلند خبر دارد . تقریبا هیچ کدام از همکاران ناحیه نمی خواهند در جلسه شرکت کنند . و برای این کار دلیل خاصی ندارند . فقط انگیزه برای شرکت در جلسات بی خود تکراری را ندارند . این را که نمی شود به سرگروه جان فهماند. اگر کسی شرکت نکند از ناحیه ی ما و من هم شرکت نکنم ، می گذارد به حساب اینکه من از همکاران این را خواسته ام . قضیه ی عدم شرکت همکارانمان درجلسه ی دعوت از آقای «ا» را هم می تواند تعمیم بدهد به این . من حوصله ی درگیری ذهنی جدید را ندارم . توی شرایطی که دارم می بینم چند تا ازهمکاران مطرح نواحی را به خاطر نگاه از بالا به پایینش باخودش بد کرده ، نمی خواهم من را علیه خودش تصور کند . در حالی که دلیلم برای نرفتنم فقط خستگی است نه چیز دیگر . ولی با این حساب ، شده چند دقیقه ، باید در جلسه شرکت کنم .