155

جشنواره فیلم کودک دوباره به اصفهان برگشت و رونق گرفت

زمان دانشجویی با یکی از پسرای فامیل که رشته کارگردانی می خوند و کارگردان هم نشد,

کارت جشنواره را گرفته بودیم و هر روز یکی دو تا فیلم شایدم بیشتر ,می دیدیم و کلی هم بحث تخصصی می کردیم و ... 

و البته از اینکه نمی تونستیم تو جشن اختتامیه شرکت کنیم ناراحت بودیم و دیروز دیدم که اختتامیه جشنواره فیلم کودک اصفهان را زنده پخش می کنه

اون موقع چه دغدغه هایی داشتیم و الان...

البته فقط این جشنواره  نبود,به جای نشستن سر کلاس, تو سینما یا هر جای دیگه که فیلمی پخش می شد بودم و کلی فیلمهای به یاد موندنی دیدم و کلی خاطره خوب...که هنوزم یاد آوری همین خاطرات شارژم می کنه و خوشحالم که روزهای جوونیم را فقط با درس و کتاب نگذروندم 



154

ساعت 4 و 5 عصر

یکی زنگ در آپارتمان رو می زنه

از توی چشمی نگاه می کنم

خانم همسایه بالایی پشت در ایستاده

فوری می فهمم چی شده

بازم کلید را رو در جا گذاشتم

در را باز می کنم

هر دو می خندیم

می گه ساختمون ما که نا امن نیست  ولی خب حواست باشه

درست می گه همسایه ها مطمئن هستند

می گم باشه و تشکر می کنم

تا حالا چندین بار این پروسه طی شده

حالا کلید گم شده

ظاهرا روز شنبه رو در جا مونده 

و کسی هم در نزده کلید را بده 

 بعد از اون صدای وحشتناک روز شنبه و جیغ و داد و ترس بچه ها و نگرانیم برای نگار و استرسی که بهم وارد شد از من بی حواس دیگه چه انتظاری هست

البته من با گوشی موبایلم هم همین مشکل را دارم

یا تو کیفم گم می شه یا جاهای دیگه

و از اونجا که شکر خدا تو خونه ما موبایل آنتن نمیده

خیلی وقتا با زنگ زدن هم مشکل حل نمی شه

جای مخصوص و این حرفا هم کارساز نیست

وقتی حواسم نیست خب حواسم نیست که بزارم سر جای اصلیش 

همسر محترم  برای تنبیه گفته خودم باید کلید و اونی که کلید می ره توش که نمی دونم اسمش چیه را عوض کنم.

 می گه می بینی یه چیزی یادت میره یه جا بنویس

می گم یعنی رو در بنویسم کلید تا یادم بمونه؟!

تازه اگه یادم بمونه اون نوشته را ببینم

خب بعضی چیزا یادم میره دیگه

مثل خیلی کارهایی که خودش یا هر کس دیگه یادش میره

اگه بهش می گفتم بیشتر برای سر کلیدی که یادگاری بود ناراحتم تا خود کلید,چی می شد...

یه قانون نانوشته می گه

 خیلی از دختر پسرایی که قبل از ازدواج فکر می کنید اشکولند و انتخابشون نمی کنید بعد از ازدواج همسران نمونه ای خواهند شد

152

اسمش آیداست

ریف اول می شینه

سویی شرت مشکی می پوشه که روش نوشته و عکس های صورتی داره

زیپ سویی شرت را تا آخر میده بالا

کفشای خاکی رنگ داره که روش تکه پارچه های صورتی رنگ دوخته شده

کیفش را از پشت صندلی آویزون کرده

یک کیف خاکی رنگ مثل کفشش که یک جامدادی صورتی ازش اومده بیرون 

خیلی ساکته و با نگاهش حرف می زنه

نگاه عمیق و غمگینی که منو خیلی درگیر خودش کرده

ومن نگاهش را می خونم

از نگاهش می فهمم که آیدا سوال داره و می گم بپرس

یا آیدا جواب سوال منو می دونه

وباید ازش بخوام که بگه

و وقتی با اون صدای آرومش جوابم را میده صورتش گل میندازه و صورتی می شه 

کلاس دوم ریاضی مثل لانه گنجشک می مونه 

موقع حل مساله این گنجشکها هیجان زده از این شاخه به اون شاخه می پرند و با هم جیک جیک می کنند

و آیدا گنجشک کوچک من که سرش را می اندازه پایین و مساله را حل می کنه و هر وقت

منو نگاه می کنه یعنی مساله را حل کرده 

از همون نگاه عمیقش فهمیدم که باید دوستش داشته باشم بیشتر از بقیه

حس می کنم پر و بال این گنجشک زخمی شده

و  برای دوباره پریدن باید کمکش کنم 

هفته پیش ازش خواستم حرف بزنه

سوال کنه

جواب بده

از من یا خنده دوستاش نترسه

و دیروز وقتی جواب سوال منو هیچ کس نمی دونست

آیدا جوابم را داد

مطمئن نیستم صداش را شنیدم و فکر کنم لب خوانی کردم

ولی در هر صورت خوشحال شدم که آیدا جواب داد حتی با صدایی که شاید خودش هم نشنید

در باز کن

من نمی دونم روزایی که من خونه نیستم کی برای مامور آب و برق و گاز و پستچی و نظافت چی ساختمون و کتاب رسان و بچه همسایه و ... در را باز می کنه؟