backgammon

امروز در یک نبرد آنلاین با یک آمریکایی تونستم نام کشورم را سربلند کنم ولی هیچ کس نبود که پرچم ایران را دورم بپیچه و منم هی بدو بدو کنم و زمین را بوس کنم نه ببخشید سجده شکر کنم و یا زهرامو نشون همه بدم

قضیه از این قراره که مدتی هست که من دوباره به صورت آنلاین   backgammon یا همون تخته نرد خودمون را بازی می کنم.می گم دوباره چون چند سال پیش شاید 6 سال پیش شدیدا این کاره بودم ولی از بس که این دوستان ایرانی همه جا را چت روم می دیدند و تا می فهمیدند ایرانی هستی بازی یادشون می رفت و مشغول حال و احوال می شدند ما هم بی خیال بازی شدیم و در واقع عادتمان را ترک کردیم

بگم که که ازبچگی که پدرم با دوستاش یا فامیل یا مامانم تخته نرد بازی می کرد من کنارشون می نشستم و عاشق صدای تاس روی چوبهای تخته بودم و تاس جمع کن بازی بودم تا اینکه خودم شدم حریف پدرم و چقدر باخت از پدرم برام شیرین بود.

ولی الان  همسر محترم اصلا به این بازی و تقریبا هیچ باز دیگه ای علاقه ای نداره و منم که عاشق این بازی و نتیجه  این شد که دوباره این اعتیاد خانمان سوز یا بهتر بگم شارژ ADSL سوز افتاد به جانم و وقتی می شینم به بازی بلند شدنم با خداست  و هی می برم و هی می بازم امتیازم تا بالای 2000 هم رفته ولی بارها به زیر حد نصاب رسیدم و در واقع از صفر شروع کردم .خلاصه که قمار باز خاکستر نشینی هستم برای خودم

حالا جریان نبرد با آمریکا این بود که امروز همین که وارد اتاق بازی شدم یک درخواست برام اومد و منم که عادت ندارم دست رد به سینه کسی بزنم  ok کردم ولی همین که امتیاز حریف را دیدم رنگ از رخسارم پرید.حریفم بالای 97000 امتیاز داشت .امتیازش باعث شد که کنجکاو بشم و برم پروفایلش را ببینم که دیدم  به به یک آقای سبیل کلفته بالای 60 سال  که زنجیر طلا انداخته و یک کلاه قرمز ماهی گیرا رو سرش و یک بلوز گل منگولی مخصوص سواحل هاوایی هم بر تن داره و ظاهرا اهل کالیفرنیا باید باشه

همون جا بود که غیرت ایرانیم زد بالا و اساسی جو گیر شدم و گفتم ای استکبار جهانی حالا نشونت می دم با کی طرفی وخیلی سعی کردم بازی را ببرم ولی چون وقتم را با گشت و گذار در صفحه حریفم تلف کرده بودم  بازی صد در صد برده را باختم ولی این آقای آمریکایی هم که انگار بدش نمی اومد با ما بجنگه دوباره درخواست بازی داد و چندین بار بازی کردیم و جالب بود که هر کجا که احساس خطر می کرد فوری Double را می زد و قانون بازی اینجوری که اگه accept نکنی بازی را واگذار کردی ومن حتی در بدترین وضعیت , با شجاعت هر بار accept می کردم و .اتفاق عجیبی هم که افتاده بود این بود که برای من بدشانس, عجیب خوب تاس می اومد و تا دلتون بخواد جفت برام ردیف می شد و من در این بازی  انوار الهی را برای پیروزی حق بر باطل دیدم!

خلاصه کنم 4 تا بازی را پیروزمندانه ازش بردم  و هر بار که می بردم کم نمی آورد و می نوشت perfect یا nice و باز درخواست بازی می داد ولی تا می تونستم زدمش یعنی مهره هاشو زدم.ولی بازی آخر دیگه دلم براش سوخت و گفتم بزار کینه ایرانیا تو دلش نمونه و گذاشتم ببره

چه کنیم. فعلا که  مدرسه ها تقریبا تعطیل شده و دوران خوشی ما و ناخوشی دانش آموزان شروع شده کاری هم که بدرد مملکت بخوره و دردی از دردا دوا کنه که نمی تونیم بکنیم اینه که نشستیم و به این صورت به کشورمون خدمت می کنیم!


۲۸

قلعه آکروپل قلعه ای میباشد که در شهر شوش  که در کنار ویرانه های کاخ داریوش بنا شده و برای اسکان  هیات باستان شناسی  فرانسوی در قرن نوزدهم میلادی توسط معمار های دزفولی ساخته شده است .من در هفده سالگی این قلعه را دیدم و به نظرم اومد که خیلی دیدنی تر و باستانی تر از بقایای کاخ داریوش هست و سالها بعد فهمیدم که متاسفانه برای ساخت این قلعه از آجرهای قدیمی کاخ داریوش و معبد چغازنبیل استفاده شده است.امروز در خبرها خوندم که این قلعه در حال ویرانی هست و مطمئنا با ویرانی این قله کاخ داریوش دوباره ساخته نمی شود و فقط یک اثر تاریخی دیگر از دست می رود.



امروز وبلاگ تکانی داشتم و وبلاگهایی را که نمی خوندم یا نمی خوندنم یا دیگه فعال نیستند یا رسم و آیین وبلاگ داری را ادا نمی کردند همچنین وبلاگهایی که خیلی با سلیقه من جورنیستند را از پیوندهام پاک کردم.جالب تر از همه وبلاگی بود که هنوز آدرس جمع اضدادی که دیگه وجود نداره را در پیوندهاش نگه داشته بود! به هر حال من در دنیای حقیقی هم خیلی تعارفی و اهل رودربایستی نیستم و در روابط با دوستان اصلا خودم را محدود نمی کنم و صد البته در فضای مجازی هم همینطور .پس شما دوست عزیز هم اگر فکر می کنید به این وبلاگ علاقه ای نداریدمی تونید به من اطلاع بدهید و پیوند من را پاک کنید.

 

۲۶

آخرین کلاسم دراین ترم , بعد از ظهر پنج شنبه تشکیل شد  که برای بچه ها کلاس فوق برنامه گذاشته بودم.خودم هیچ علاقه ای ندارم که عصرها هم بچه ها را در مدرسه نگه دارم ولی بعضی وقتا لازمه.خالی بودن مدرسه خیلی دلگیره ولی پنج شنبه چون هیچ کدوم از معاونین مدرسه نمونده بودند و بچه زنگ تفریح کاملا آزاد بودند تا تونستند شیطونی کردند و خندیدند.

منم فقط نگاشون کردم و خندیدم و البته اینکه یکی از بچه ها سعی می کرد مثل مدیر با لنگر راه بره یا یکی دیگه سعی می کرد تو دفتر دبیران مثل دبیر شیمی بشینه وسیب بخوره  یا اون یکی به دبیر پرورشی مدرسه می گفت خورزوخان را به حساب بی ادبی بچه ها یا تربیت بد خانوادگی نگذاشتم و می دونم همه این شیطنتها به خاطر سنشان هست .می دونم اگه اسم شلوار کردی سرایدار مدرسه را شلوار خانواده گذاشتند فقط برای خنده بوده نه توهین و می دونم خیلی از بچه ها عادت دارند جلوی همکلاسیهاشون کارهای با مزه بکنند یا حرفهای بامزه بزنند وبخندند و همه اینا براشون خاطره می شه.زیاد دیدم شاگردهای  شیطون یا حتی بی ادبی که بعد از پایان دوران دبیرستان و ورود به دانشگاه یا ازدواج به طور کل تغییر کردند و زیاد پیش اومده که شاگردهای قدیمی ام را دیدم و برام سخت بوده باور اینکه این دخترخانم  موقر وبا شخصیت که به من می گه دانشجو شده و داره مهندس می شه یا پرستار یا می گه ازدواج کرده و ماه دیگه عروسیشه و  ... همون شاگرد شیطون من بوده و این همه تغییر کرده.

قبول کنیم که ما هم نوجوان بودیم و یقینا همه کارهامون طبق معیارهایی که بزرگترها برای خودشان مشخص کردند نبوده ولی به مرور زمان یاد گرفتیم که سادگی و صمیمیت دوران نوجوانی را فراموش کنیم و مثل بزرگترا رفتار کنیم .پس سعی کنیم نوجوانها را بیشتر درک کنیم

۲۵

چقدر روح محتاج فرصتهایی است که در آن هیچکس نباشد ! تنها در این حالت است

که هیچ «بودن» ی بودن ترا در قالب هیچ «چگونگی» یی مقید نمی دارد 

و این آزادی بی مرز و شور انگیز است

دکتر علی شریعتی